سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : دانشی که مردم ناگزیر از فراگیری آن هستند و آن رنگ[ ظواهر [اسلام است و دانشی که مردم اجازه دارند آن را واگذارند و آن قدرت خداونداست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :47
بازدید دیروز :72
کل بازدید :792769
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/1/28
1:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

در حضور دیگران می گویم

تو محبوب من نیستی

و در ژرفای وجودم می دانم

چه دروغی گفته ام

میگویم میان ما چیزی نبوده است

تنها برای این که از درد سر به دور باشیم

نقش دلقکی را بازی می کنم،عشق من

و در این بازی شکست می خورم

و باز می گردم


زیرا که شب نمی تواند، 

حتی اگر بخواهد،

ستارگانش را نهان کند،

و دریا نمی تواند،

حتی اگر بخواهد، کشتی هایش را...


| نزار قبانی |




  
  

می خواهم عاشق شوم

تا دنیا را تبدیل به پرتقال کنم

و آفتاب را بدل به فانوسی برنجی

می خواهم عاشق شوم

تا پایان دهم

پلیس را...

مرزها را...

بیرق ها را...

زبان ها را...

رنگ ها را...

نژادها را...

محبوب من،

می خواهم تنها برای یک روز

دنیا را بگردانم تا جمهوری احساس را بنا کنم !


| نزار قبانی |




  
  

روزی که به مردی برخوردی

که یاخته های تنت را به شعر بدل کند،

و با پیچش موهایت شعر بسازد،

روزی که به مردی برخوردی،

که قادرت کند مثل من

با شعر حمام کنی،

سرمه بکشی،

و موهایت را شانه کنی،

آن روز می‌گویم، تردید نکن!

با او برو؛

مهم نیست مال من باشی یا او 

مهم این است مال شعر باشی...


| نزار قبانی |




  
  

عهد بستی 

آنچه بین ماست ابدیست 

یادم رفت که بپرسم آیا 

عشق را می گویی 

یا رنج را...؟


| نزار قبانی |

.............................................................

دلم را که مرور میکنم

تمام آن از آن توست... 

فقط نقطه ای از آن خودم، 

روی آن نقطه هم

میخ میکوبم

و قاب عکس تو را می آویزم.


| نزار قبانی |





  
  

بیشترین  چیزی که در عشق تو آزارم می دهد 

این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم

و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد

این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟

زنی بی نظیر چون تو

به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد

به عشق های استثنایی

و اشک‌های استثنایی...

بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می دهد

این است که برای گفتن از تو، ناقص است

و «نویسندگی» هم نمی تواند تو را بنویسد!

تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی

و واژه های من چون اسب‌های خسته بر ارتفاعات تو له له می زنند

و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!

مشکل از حروف الفباست

که تنها بیست و هشت حرف دارد

و از این رو برای بیان گستره ی زنانگی تو ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد

این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم

نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان

با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم 

که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد

مبادا جایگاهش مخدوش شود!

برای همین عذرخواهی می کنم از تو

برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم

روزهایی که تر و تازه پیشم می آمدی و مثل جوانه گندم و ماهی بودی

از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم...

اعتراف می کنم

تو زنی استثنایی بودی

و نادانی من نیز استثنایی بود!


| نزار قبانی |




  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...