سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و این معنى به لفظى دیگر از آن حضرت روایت شده است که : ] دل بیخرد در دهان اوست و زبان خردمند در دل او [ و معنى هر دو یکى است . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :104
بازدید دیروز :167
کل بازدید :790130
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/1/10
1:7 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

دارم به آخرین پیامتان فکر میکنم

پیام های سوخته نا تمام ...

که مثل این سفر  ..

هیچوقت به مقصد نرسید

به اینکه نگرانم نبا...

به اینکه " از دور می بو....

به اینکه " تو هم مراقب خو ....

دارم به انگشتهای کسی فکر میکنم

که برایت نوشته بود

" رسیدی زنگ بزن عزیزم "

به باقیمانده ی شیشه عطرت روی میز

به پیراهن تازه  ات ..

به اینکه مرا ببخش " مادر"

اگر اینبار به جای سوغاتی

خاکسترم را برایت هدیه میاورند ...

داود سوران

..................................................

پ .ن : تسلیت شده واژه تلخ تکراری این روزهای ما .. مسافران یاسوج که به مقصد نرسیدند .. روحشان شاد ..


  
  

گاه آدم .. خود آدم ... عشق است

بودنش عشق است

دست و قلبش عشق است

در تو عشق میجوشد

بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده

روییده ...

نتوانی

که بدانی ...

...................................................

هیچ زنی

دلش نمیاید

که دیگر برنگردد

منتظر است

سراغش را بگیرید ...

فرزانه صد هزاری

....................................................

 


  
  

زن ها موجوداتی بی نظیر هستند... آنها قادرند هر مصیبتی را تاب بیاورند،

چونکه اینقدر عقل توی کله شان هست که بدانند تنها کاری که باید در قبال اندوه و دشواری های زندگی

انجام داد اینست که دل به دریا بزنی و از میانه آن بگذری و از آن طرف سر به سلامت بیرون ببری.

 به نظرم دلیل اینکه زن ها قادرند این طور عمل کنند اینست که آنها نه تنها برای درد جسمانی شأن و

اعتباری قایل نیستند بلکه اصلاً آن را محل اعتنا هم به حساب نمی آورند، زن ها از اینکه از پا در بیایند اصلاً

خجالت نمی کشند...!

 
حرامیان - ویلیام فاکنر
.....................................................
بیشتر مردم خوبند به شرط این که بدانیم روابط خود را با آنها چگونه تنظیم کنیم...!
... وقتی حرف می زنیم، بیشتر میخواهیم خودمان را قانع کنیم تا دیگران را.
 
 کسی که قانع شده باشد، کسی که به اندیشه های خود ایمان داشته باشد، اصلا حرف نمی زند...!

یادداشت‌های شهر شلوغ | فریدون تنکابنی
..................................................................


  
  

 حسود گمان می‌کند که با اشک‌ها و فریادهایش گواهی از عظمت عشقش عرضه می‌کند.

 او تنها بیانگر ترجیح بدوی خویش بر دیگریست. ..

در حسادت سه نفر وجود ندارند، حتی دو نفر هم نیستند،

 ناگهان فقط یکی هست در معرض همهمه‌ی جنون:‌ دوستت دارم پس تو باید همه چیز به من بدهی.

دوستت دارم پس به تو وابسته‌ام، پس تو توسط این وابستگی ملزم هستی،

 تو به وابستگی من وابسته‌ای و باید از هر نظر مرا سرشار کنی و چون از هر منظر مرا سرشار نمی‌کنی

پس از هیچ نظر مرا راضی نمی‌کنی، و من به خاطر همه چیز و هیچ چیز از تو دلخورم، چون به تو وابسته‌ام

و چون می‌خواهم دیگر وابسته نباشم، و چون می‌خواهم تو به این وابستگی پاسخ دهی...!

زنده‌تر از زندگی ...
.........................................................
گفتی که تورا برای آن از خودم جدا می کنم که بی اندازه دوستت دارم...
 
 البته حالت طبیعی قضیه آن است که آدم در کنار یار محبوبش بماند و از او حمایت کند ..
 
اما تو درست خلاف این را عمل کردی. دلیلش این بود که خوار شمردن عشق شورانگیز میان مرد و زن در تو سر زده بود.
 
فکر می کردی که من تو را به جهان حسی می بندم. و لاجرم آرام و قرار نداشتی تا خود را وقف رستگاری روحت کنی ... نوشته ای خداوند بالاتر از همه چیز خواهان زندگی پارسایانه بنده است. چه سخت است باور به چنین خدایی...!
 
... نه، من به خدایی که از آدم قربانی می خواهد باور ندارم. من به خدایی که زندگی زنی را به باد می دهد
 
تا روح مردی را رستگار کند ایمان ندارم...!
زندگی کوتاه است /نامه ای به قدیس

  
  

بی خیال سرنوشت شدن یه جور شجاعته!

گفتن اینکه ما سرنوشت ِخودمونو می سازیم یه جور دیوونه گیه!

ولی اگه سرنوشت و قبول نداشته باشی زندگی تبدیل می شه به یک عالمه فرصت که از دست دادیشون!

اون وقت تو حسرت چیز هایی که نداشتی و می تونستی داشته باشی زمان ِحال و ضایع می کنی...!

یک مرد / اوریانا فالاچی
............................................................

تنهایی بخشی از هستی است، باید با آن رو در رو شویم و راهی برای هضم آن بیابیم.
 
 ارتباط با دیگران مهم ترین منبع در دسترس ما برای کاستن از وحشت تنهایی است.
 
هر یک از ما کشتی هایی تنها در دریایی تیره و تاریم...
 
نورکشتی‌های دیگر را می‌بینیم، کشتی‌هایی که به آنها دسترسی نداریم ولی حضورشان و شرایط
 
مشابهی که با ما دارند، آرامش زیادی به ما می‌بخشد.
 
ما از تنهایی و درماندگی محضمان آگاهیم.
 
 ولی اگر بتوانیم سلول‌های بی روزنمان را بشکافیم، متوجه می‌شویم دیگرانی هم هستند که با وحشتی
 
مشابه دست به گریبانند.
 
 احساس تنهایی، راهی برای همدردی با دیگران به رویمان می‌گشاید و به این ترتیب، دیگر چندان وحشت
 
زده نخواهیم بود.
 
پیوندی نادیدنی، افرادی را که تجربه‌ای مشترک دارند، به هم می‌پیوندد...!
روان درمانی اگزیستانسیال | اروین د. یالوم

  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...