نیامدنهایت رادوست دارم
مثل آمدنهایت...
نمیدانی
آن ساعتهای انتظار چه دلهرهی شیرینی
مرا در آغوش میکشد
چقدر وسوسهی
رویاهای یواشکی
آن لحظهها را دوست دارم
مثل یک بوسه طولانی است.
نگران نباش به
کارهایت برس
من اینجا
با رویای آمدنت عالمی دارم
که تو آنجا ...
در آغوش هیچکس پیدا نمیکنی.
پیــراهنــی را کــه بــوی تــو مــیداد،
در آوردم! حــالا تــو بگــو،
بــا تنــم چــه کنــم!
کاش چشمانم را میبستم و موقعی که باز میکردم در آغوش تو بودم. چه بازی قشنگی میشد این چشم گذاشتنهای من و آغوش تو ....
تو بگو
با این فاصله
چگونه دستانم
برای دستهای تو ترانه می تواند بخواند؟
آواز نهفته در سینه ام
کجا به گوش تو می رسد؟!
تمام بوسه هایم را به باد می سپارم
تا به تو برساند
حالا دیدی باد از من خوشبختر است...
دسـتـــانـت را در بــرابــرم مـشـت مـیـکـنــی،
مـیـپــرســی: گـــل یـــا پــــوچ؟
در دلــــم مــیگـــویـــم : فـقـط دسـتــانــت.