سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلیمان میان پادشاهی و مال و دانش مخیّر شد، پس دانش را برگزید و با این انتخابش ، دانش و مال و پادشاهی به او بخشیده شد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :121
بازدید دیروز :167
کل بازدید :790147
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/1/10
2:23 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

زن ها دو دسته اند

آن هایی که روزگارشان تنها می گذرد ولی شب ها آهنگ غمگین گوش نمی دهند...دائم در عزاداری فرصت های از دست رفته به سر نمی برند...از تنهایی خسته می شوند ولی خوشحالی و آرامش را در آغوش های موقت جست و جو نمی کنند...از تنهایی شکایت می کنند ولی تقاضای همراهی هرگز!

و دسته ای که تمام زندگی شان را وابسته به وجود یک آدم دیگر می بینند... در نبودش غمگین می خوابند و صبح ها آشفته بیدار می شوند... از تمام خوشی های دیگر فاکتور می گیرند و زندگی کردن را یادشان می رود... فریب دادن خودشان را بهتر از هر کاری در دنیا بلدند...عادت کرده اند به سوگواری آغوش های ناامن از دست رفته...عادت کرده اند با برف و باران و آفتاب خاطره بازی کنند و زانوی غم بغل بگیرند...

زن ها دو دسته اند

آن هایی که قدرت را دوست دارند ،گاهی احساس ضعف می کنند ولی زانو زدن؟هرگز...مطمئن راه می روند ، بدون ترس حرف می زنند ، مدام در مالیخولیای اتفاقات احتمالی به سر نمی برند ،داشته هایشان را دوست دارند و  برای حفظش تلاش می کنند اما ترس از دست دادنشان هر روز و هر لحظه روحشان را متلاشی نمی کند...زود کوتاه نمی آیند... زود میدان را خالی نمی کنند و خط قرمز هایشان پر رنگ ترین مرز دنیاست!

و دسته ای که ضعف را دوست دارند...حمایت را دوست دارند...زود کوتاه می آیند، زود از حقشان می گذرند، زود قانع می شوند...از خودشان اراده ای ندارند...برای خودشان برنامه ای ندارند...با خجالت حرف می زنند و همیشه ترس از دست دادن از چشم هایشان می بارد...زن هایی که مثل خمیر در هر شرایطی کش می آیند و هیچ تلاشی برای تغییر دادن اوضاع نمی کنند!

زن ها دو دسته اند

آن هایی که برای خودشان زندگی می کنند...از خودشان راضی هستند...چیزی را پشت رنگ های تند موها و ناخن و لب هایشان قایم نمی کنند، گاهی شلخته اند گاهی بی حوصله اند اما خودشانند!

و دسته ای که برای دیگران زندگی می کنند...فرصتی برای اینکه خودشان باشند ندارند...دائم پشت نقاب های زیبایشان مخفی می شوند...هر روز رنگ عوض می کنند و در نهایت باز هم توی آیینه ناراضی ترین آدم دنیا هستند!

زن ها دو دسته اند

 آن هایی که می گویند : من یک انسان هستم...هورمون های زنانه شان دلیلی برای درجا زدنشان نمی شود...و دسته ای که جنسیتشان بزرگ ترین بهانه ی زندگی شان برای تمام نرسیدن هاست.


| محدثه رمضانی |


  
  

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر

در روحمان طراوت مهتاب عشق بود !

سرهایمان چو شاخه ی سنگین زِ بار و برگ

خامُش بر آستانه ی محراب عشق بود ...


من تشنه ی صدای تو بودم که می سرود

در گوشم آن کلام خوش دلنواز را

چون کودکان که رفته زِ خود گوش می کنند !

افسانه های کهنه ی لبریزِ راز را ...


گفتم خموش " آری" و همچون نسیم صبح

لرزان و بیقرار وزیدم به سوی تو !

اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم

در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ....


| فروغ فرخزاد |




  
  

نه به فکر تصاحبش هستی

نه به دنبال یه هماغوشی

واسه حرفاش منتظر میشی

صبح تا شب کنار یه گوشی


بغلش می کنی از اونور خط

وسط حرف های ناگفته

بغلش می کنی و مطمئنی:

اتفاق بدی نمی افته...


| سید مهدی موسوی |


برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

  
  

از تو در حال منفجر شدنم

در سرم بمب ساعتی دارم


شب که خوابم نمی برد تا صبح

صبح، سردرد لعنتی دارم


همه از پشت خنجرم زده اند

دوستانی خجالتی دارم !!


| سید مهدی موسوی |


  
  

اون گوشه داره اشک می ریزه

می دونه که رو گریه حسّاسم

بوی تنش تو خونه پیچیده

من، این زن ِ غمگینو میشناسم


می شینه پیشم مثل هر روز و

با قرص و بوسه فال می گیره!

می گم: نمی فهمی دوسِت دارم؟!

می گه: برای عاشقی دیره


میگه که دنیا جای خوبی نیست

هر کی که می فهمه غمی داره

می گم برای عشق، این خونه

دیوارهای محکمی داره


ترساشو می چینه توی ساکش

من مشت می کوبم به آینده

می گه: می دونی خیلی دیوونه م!

می بوسمش تو گریه و خنده


می بینمش که سمت در می ره

با چشم های قرمز ِ خونی

می گه تو حرفامو نمی فهمی

می گه تو دردامو نمی دونی


هر صبح که پا می شم از کابوس

خوابیده تو آغوش و احساسم

می ره که توی گریه برگرده

من این زن غمگینو میشناسم!


| سید مهدی موسوی |




  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...