سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه دردانشش اختلاف و دوگانگی نباشد . [امام باقر علیه السلام ـ در بیان معنای راسخان در دانش ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :302
بازدید دیروز :178
کل بازدید :793962
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/6
11:46 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

گاهی با خود میاندیشم...

براستی این همه اول صبح بیدار شدن و از خواب خوش صبحگاهی زدن و چله زمستان اول صبح به مدرسه رفتن و  مثلا درس خواندن ( زمان ما اینهمه تعطیلی نبود)

چه  دردی از ما دوا کرده است .. براستی در کانون اولیه آموزش  خانواده به عنوان پدر و مادر چه به ما یاد دادند ..؟؟

در 12 سال آموزش زورکی و الکی به معنای واقعی کلمه از این همه معلم رنگ و وارنگ چه آموزشی دیدیم ..

چرا هیچ کس به ما  نگفت  ..

چرا نگفتند هر کسی را به خانه امن روح و جانمان راه ندهیم ..چرا نگفتند هر کس که گفت دوستت دارم منظورش همیشگی نیست..

چرا نگفتند که معنای هر لبخندی عشق نیست و هر بوسه ای تعهد  ..

چرا نه در خانواده و نه در مدرسه هیچ معلمی نگفت که وقتی وارد رابطه ای میشویم مواظب باشیم که وابسته نشویم .. وابستگی در رابطه درمار از روزگارمان در میاورد..

چرا کسی نگفت وقتی در خانه که اولین پناهگاه هر کودک است بی پناهی را حس کردی به هر کس و ناکسی پناه نیاور .. و هیچ دوستت دارمی را باور نکن..

چرا هیچ معلمی نگفت : عزیزم ازدواج مهمترین و اصلی ترین تصمیم زندگی توست هیچ وقت برای فرار از محیط خانه و خانواده نا امن و بی عاطفگی والدین فرار نکن و به آغوش

غریبه ای که نمیشناسیش پناه نبر .. که میبازی بد جور میبازی ..

چرا هیچ معلمی نگفت که :  عزیزم وقتی  به هر دلیل وارد یک ازدواج غلط شدی .. وقتی فهمیدی طرف مقابلت جفت روحت نیست  سعی کن خیلی خیلی زود خودت را از ورطه آن

نجات  دهی و باقی زندگیت را نسوزانی و باقی عمرت را تباه نکنی ..

چرا هیچ کس در طی آن همه مدرسه رفتن و کلاسهای متعدد ریاضی و شیمی و فیزیک و ادبیات و علوم به ما نگفتند که وقتی ازدواج کردی حداقل تا سه سال بچه دار نشو !!!

و تا وقتی از طرف مقابلت مطمئن نشدی که مرد و زن زندگی توست بچه بیگناهی را وارد زندگی مسمومت نکن ..

چرا هیچ کس نگفت : وقتی مرد یا زن زندگیت مرد  یا طلاق گرفتی به هر دلیلی ...وقتی تنها شدی و مجبور بودی طفلکان معصومت را هم به دندان بکشی ..بی سرپناه بی شغل 

چه باید بکنی .. چرا در هیچ کلاسی به ما آموزش زندگی در روزهای سخت ندادند و ما محکوم به آزمون وخطا شدیم ...

همانند پدر و مادرمان که  خود نیز از پدر و مادرشان آموزش ندیدند ..

چرا در هیچ دانشگاهی درس چگونه ارزش خود را بدانیم چگونه خود را بی ارزش نکنیم چگونه در اوج بی پناهی و بی پولی و بی سرپناهی بتوانیم زندگی کنیم را آموزش ندادند

 

چرا هیچ واحد درسی به نام : چگونه وقتی تنها شدیم زندگی کنیم نداشتیم ...

چرا هیج کتابی به نام هنر زندگی کردن نداشتیم .. چرا در هیچ کلاس و کتابی به ما آموزش ندادند که وقتی شوهرمان  معتاد از آب درآمد چکار باید بکنیم ..

چرا هیچ کس به ما نگفت وقتی کسی وارد زندگیمان شد همه دار و ندار خودمان را به پایش نریزیم که دیگر چیزی برای روز مبادای خودمان از نظر روحی نماند ..

 

و چرا هیچ کس به ما آموزش نداد : که وقتی کسی وارد زندگیتان شد به حریم قلب و روحتان پا گذاشت و بعداز چند صباحی کسی دیگر را به شما ترجیح داد و رهایتان کرد

و کس دیگری را وارد حریم شناسنامه و جان و مال زندگیش کرد .. دیگر آدم شما نیست ... و نباید نباید و نباید جایی در زندگی و  قلب و روح شماداشته باشد ...

و دوباره و دوباره ها آمد و از عشق و دوست داشتن گفت :  باور نکن عزیزکم باور نکن ...

هیچ  کس نگفت

وقتی دراوج جوانی و کارکرد هورمونهای جنسی به هرکس نگو دوستت دارم و هیچ دوستت دارمی را باور نکن .. اینها همه نتیجه کارکرد هورمونهای طبیعی بدن توست ..

به  خاطر  ارضای آن ،  جسم و روحت را با وابستگی به آدمهای غلط زندگی گره نزن ...

 

هیچ کس به مانگفت که آّبرو فقط یک کلمه است که نباید همه داراییت را به آن گره بزنی .. و از آن تابو بسازی ..

هیج کس نگفت که نباید به حرف و نظر دیگران زندگیت را بگذرانی و آنقدر حرف دیگران برایت مهم باشد که از همه هستی ات به خاطرش بگذری

هیچ کس نگفت وقتی در شرایط سخت  مثلا بی آبرویی  به هر دلیل قرار گرفتی بدترین گزینه را تیک نزنی برای فرار از آن موقعیت .. در شرایط افسردگی حاد زندگی تصمیمات بزرگ

نگیری معمولا بدترین راه در این مواقع آسانترین راه است .. بهتر است که برای کم کردن عواقب بعدی این بی آبرویی سختترین راه را انتخاب کنی ...!!

 

به ما نگفتند و هیچ کجا آموزش ندیدیم ..

همانند کودک برهنه ای که وارد قفس ببر میشود .. بی دفاع .. نامسلح ...بی آنکه بداند که چه باید بکند .. راه آزمون و خطا پیمودیم ...

بی آموزش بی راهنما بی تکیه گاه :

وارد قفس ببر زندگی شدیم ... دریده شدیم ... خونین و بی پناه در کنج قفس .. روبروی ببر تیزدندان سرنوشت ..

ایستادیم شکستیم دوباره بلند شدیم و به میله  های قفس تکیه کردیم  زخمی و مجروح و بی پناه و خسته و گریان و  شاید معصوم...

با  چشمانی از اشگ خونین با نگاهی به آسمان به امید دریافت معجزه ای ...

بی فریاد رسی از جانب هیچ کجای زندگی و زمین و آسمان ...

 

درجایی میخواندم معمولا در هر جفت گیری دویست میلیون اسپرم به سوی زندگی هجوم میاورند سیستم ایمنی بدن زن همه اینها را مهاجم تشخیص داده و گلبولهای سفید

به طرف این اسپرمها هجوم میاورند و همه را میکشند دراین میان فقط  چند  اسپرم به رحم زن و فقط یک اسپرم مبارز و خستگی ناپذیر  بعد از جنگی مفصل ونابرابر موفق به راه یافتن 

به تخمدان زن و لقاح با تخمک میشود و شانس زندگی میبابد .. یعنی از همان اول شروع زندگی با جنگ آغاز میشود ... ایکاش هیچ گاه در آن جنگ نابرابر پیروز نمیشدیم و پا به عرصه

این زندگی نمیگذاشتیم ..

 

 ما و تمام کودکان جهان سوم به نظرم در ادامه این جنگ :  بدون آموزش بدون راهنمای موثر بدون والد آگاه و دانا مسیر بسیار بسیار سختی را می پیمایند تا در این بلبشوی مبارزاتی و

جنگ چریکی  و پارتیزانی نابرابر در برابر زندگی و فقر و نداری و نادانی و بی والدی و  بی آموزشی بتوانند تاب بیاورند .. دراین مسیر به دام اعتیاد و فساد و فحشا نیفتند کاری بیابند

 

تا ابتدایی ترین نیازهای زندگی خود را برآورده کنند .. پناه کودکان بی گناهی شوند که خود هیچ گاه پناهگاهی نداشتند ...

 

سخت است پناه بودن در اوچ بی پناهی تکیه گاه بودن در اوج بی تکیه گاهی .. .

 

و زندگی و سرنوشت و ... هر آنچه که نامش نهادیم :  از مای بیسواد و نا آگاه  بی آموزش بی کلاس و درس  آزمون دکترا گرفتی .. ما باختیم ... ولی هنوز ایستاده ایم ...

 

بی تکیه گاه ..  کنار همان میله های سرد و تنگ قفس ... خونین و مالین ... زخمی و رنجوز ... خسته و بی رمق در مقابل چنگالهای بلند و تیز  سرنوشت .. تکیه داده به میله های

سرد قفس ...

 

افسوس که جغرافیا ..زمان ..  .. والد ... چهره .. جنسیت .. همه آن چیزهایی که سرنوشت هر انسان را میسازد .. هرگز انتخابی نیست .. ایکاش ....

 

عمری دگر بباید .. بعد از وفات ما را ...

 

لی لی یا .سمنی

 

 

 

 

 

 




  
  

نمک نشناسی مثل یک بیماری مزمن شیوع پیدا کرده است

مهم نیست تو چقدر خودت را..خرج حال خوبشان کردی

حالشان که با تو خوب شد .. دلیل حال بدت میشوند

مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی

میروند و شیفته ی آدم های جدید زندگیشان میشوند

مهم نیست تو  چقدر دردشان را به جان خریدی !!

درد میزنند به جانت ...

مهم نیست چقدر بار تنهاییشان را به دوش کشیدی

در نهایت تنهاییت میگذارند ..

لطفا .. لطفا 

به فرزندانتان قدرشناس بودن را یاد بدهید

اینجا زخم خیلی ها..

تازه ی همان نمکدانی است که شکست !!!!

 

محیا کاربخش

 


  
  

یک روز بیدار میشوی چشم باز میکنی و می بینی 

عزیرترین آدم زندگیت دیگر نیست ..

کسی که تا دیروز فکر میکردی همیشه برای داشتنش و برای دوست داشتنش فرصت هست 

کسی که فکرش را هم نمیکردی ... رفتنی باشد ..

به همین سادگی ... آدم ها میروند و جایشان برای همیشه خالی میماند 

عزیرانت را همین ثانیه دوست داشته باش همین ثانیه قدر شان را بدان 

و همین ثانیه در آغوششان بکش ...

..منتظر هیچ فردا و روز مبادایی مباش 

جه آدمها که با زخم سکوت و تنهایی رفتند ..

چه دلها که تا ابدیت تاریخ شکسته ماند ..

و چه دوستت دارمهایی که تا همیشه میان حنجره هایمان گیر کرد اما ...

"مبادا "همین امروز یعنی همین الان یعنی همین لحظه ...


  
  

میگویی حرف بزن 

برایت از چه بگویم 

بگویم زخمهایم آنقدر عمیق شده 

که میتوان درختی درآن کاشت ؟؟

بگویم غمگینم 

و مرگ هم کاری نمیکند ؟؟؟؟ 

 

 

غلامرضا بروسان


  
  

گاهی میاندیشم :

کاش هرگز به حریم قلب و روح و جسم هم راه نمی یافتیم ...

کاش مزه آرامش کنار هم بودن را هرگز هرگز و هرگز نمی چشیدیم...

دنیا خیلی کوچکتر از آن بود که تحمل این حجم آرامش راداشته  باشد به گمانم ...

بعضی ها باید فقط دوست هم باقی بمانند ..فقط یک دوست همین ..

فکرش کن چه دوستان خوبی میشدیم برای  هم ...

کسانی که همیشه و همه وقت حرف برای گفتن برای هم دارند و وقت کم میاورند ...

 

  تو فیلم کفش هایم کو رضا کیانیان که آلزایمر داره یه جا زنش  که رویا نونهالی نقشش رو بازی میکنه بهش میگه : منو میشناسی ؟

طولانی بهش نگاه میکنه  .. فکر میکنه با حزن و اندوه وصف ناشدنی بعدش میگه :

نه ... فقط  یادمه خیلی دوستت داشتم ..

 

............................

پ . ن : بعضی روزا خیلی تلخم خیلی انتظار نداشته باش بعد از این همه درد و مصیبت عادی باشم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ...و همه چی گل و بلبله

 

 





  
  
   1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...