سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :144
بازدید دیروز :214
کل بازدید :790003
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/1/9
10:32 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند.

وقتی توفان تمام شد یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی?

چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است.

وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت...!


  
  

آدم رؤیایی، خاکستر رویاهای گذشته‌اش را بیخودی بهم می زند، به این امید که در میانشان حداقل جرقه?

کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند،

تا این آتش احیا شده قلب سرمازده? او را گرم کند و همه? آن‌هایی که برایش عزیز بودند، برگردند...



  
  

می‌گویند سربالایی یا سرازیری جاده بستگی به آمدن یا رفتن دارد.

 اگر آدم قصد رفتن داشته باشد، راه سربالایی پیدا می‌کند

 و اگر قصد برگشتن داشته باشد، راه سرازیری می‌شود.


  
  

چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیم
توی خیابان با هم روبرو می‌شویم.
تو از روبرو می‌آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می‌داری فقط کمی جا افتاده تر شده ای...
قدم‌هایم آهسته تر می‌شود...


به یک قدمی‌ام می‌رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می‌کنی!
درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می‌کشد...
و رعشه ای می‌اندازد بر استخوان فقراتم.


هنوز بوی عطر فرانسوی‌ات را کامل استنشاق نکرده‌ام که از کنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره‌ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می‌کنم...
می‌ایستم و برمی گردم و می‌بینم تو هم ایستاده ای!
می دانم به چه فکر می‌کنی!


من اما به این فکر می‌کنم که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده‌ام!
چقدر به این ایستادن‌ها سال‌ها پیش نیاز داشتم
قدم‌های سستم را دوباره از سر می‌گیرم...


تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!



  
  

واقعیت دردناک آنست که در طول تاریخ مسبب بیشترین آسیب هایی که بشریت متحمل شده است آدم های

بیشعور بوده اند و نه آدم های نادان .

 جنایتکاران بزرگ تاریخ همگی آدم هایی باهوش و سخت کوش بوده اند

 که حاصلضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آنها با خودخواهی ، تعرض به حقوق دیگران و رذالت های

منفی شان ، از آنها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیایی را به آتش کشیده اند.

هرچقدر که یک بیماری خطرناک تر و شایع تر باشد ، شناخت و مقابله با آن ضروری تر است ، اما بیشعوری مهلک ترین عارضه کل تاریخ بشریت است که تا کنون راهکاری علمی برای مقابله با آن ارائه نشده است .

بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعورها نه تنها احمق نیستند که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند

خودخواهی ، وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق دیگران که بن مایه های بیشعوری هستند بیشتر از سوی

کسانی اعمال می شوند که از نظر هوش،معلومات ،موقعیت اجتماعی و سیاسی و وضع مالی اگر بهتر از عموم

مردم نباشند بدتر نیستند.



  
  
   1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...