سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ یاران، کسی است که تو را به سوی خیر راهنمایی می کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :84
بازدید دیروز :43
کل بازدید :789072
تعداد کل یاداشته ها : 6096
102/12/29
2:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

اینروزا باز , حالم اصلا خوب نیست نه اینکه بد باشم نه ولی خوبم نیستم ...

اینروزا و شباش همش دارم باهات درد دل میکنم و حرفای دلمو بهت میگم  خدا جونم میدونم که میشنوی آخه از رگ گردنم هم به من نزدیکتری اصلا نیازی نیست که حرفام کلمه بشن از دهن بیرون بیان , همینکه از ذهنم میگذره تو میشنوی میدونم که میشنوی ووو ...

به وقت تولدم فکر میکنم به اینکه من بنده ناچیز تو که توی کهکشان توی کره زمینی که اندازه ته یه سوزن ته گرده , چقدر کوچکم از اون بالا ولی تو منو میبینی حتی اگه کوچکتر از اینم باشم منی که نه مملکتمو ؛ نه جنسیتمو ؛ نه کشورمو ؛ نه شهرمو ؛ نه پدرو مادر و خواهر و برادرامو ؛ نه قیافه مو ؛ نه موقعیت اجتماعی خانواده امو ؛ نه فامیلامو و نه دینمو و نه مدت عمرمو و نه  بیماری و سلامتمو و نه  هیچ چیز دیگه ای که همه سرنوشت منو میسازه را خودم  انتخاب نمیکنم ... حتی همسرمو ... چون به عنوان یک زن باید تو خونه بشینم تا از طریق مردای محدودی که منو انتخاب میکنن یکی شونو قبول کنم پس اینم به انتخاب من نیست ... و من در منگنه همه این اجبارها ... همه این بایدها که باید بهشون تن بدم یک غریبه به تمام معنی ام ...

گیر کرده ام در چاهی به نام دنیا در چاهی عمیقتر به نام زندگی  , اجبار تا مغز استخوانم را میسوزاند ... من بدنیا آمده ام از پدر ومادری مسلمان درگوشم اذان گفته اند و شده ام مسلمان ... اگر پدرو مادرم یهودی بودند مسیحی بودند یا حتی بودایی یا حتی مجوس هر چیزی دیگری که نمیدانم بیشک من هم یک یهودی بودم و یک ..... یک یهودی یک مسیحی یک بودایی یک مسلمان  دین خود را برترین دین میداند به آن افتخار میکند خود را بهشتی میداند واینکه خدا او را بیشتر از همه بندگانش دوست دارد من ... نیز این چنینم .. من نیز چون مسلمانم پیامبر و دین خود را آخرین و بهترین و کاملترین پیامبر و دین میدانم و به آن افتخار میکنم و بقیه را قبول ندارم همانگونه که انها مرا قبول ندارند ... منی که دین خودم را هم خودم انتخاب نکرده ام همانگونه که آنها نیز چون من به واسطه پدرو پدر پدرانشان یهودی یا مسیحی یا بودایی شده اند و من نیز ... ولی خدای من ... در بین این همه تناقص و اجبار و تحمیل و ندانستن ها و نفهمیدنها و جهل و ناکامی و اتفاقات و حوادث ناگوار همینکه تا حالا جان سالم  به در برده ام و هنوز م نفس میکشم و مهمتر از همه هنوز هم تو همه دم و بازدم ها به خدا میاندیشم باید شکر گزار باشم ...

خدای مهربان من گاهی در این دنیا ی وحشت زا که تنهایی تا مغز استخوانم را میسوزاند ,  فقط بانگ اذان و ایستادن در مقابلت یادم میاندازد که اگر چه تنهای تنهایم ولی تو هستی ولی تو را دارم و این همه نداشته های مرا بهبود میبخشد مثل مرهمی که بر زخمی عمیق میگذارند و لحظه ای از درد یاز میماند همانگونه آرام میشوم ..من کودک گمشده ای در بین اشرار که ناگهان دامان پرمهر مادر را میبابد خدای مهربانیهایم به دامانت پناه میاورم و انقدر اشک میریزم که دامانت خیس خیس میشود ولی تو مهرمانانه مینگری و دست برسر خسته و آشفته ام میکشی و من و من و من خسته و سرگردان با زمزمه  *یا غیاث من لا غیاث له *که از تک تک سلولهایم جاریست آرام میشوم ... آرام آرام بی هیچ ترس و واهمه  ای بی هیچ هراسی .. در آغوشت پناهنده که شدم گویی در دژی مستحکمم با سربازانی از جان گذشته برای محافظتم و ازهیچ هیچ هیچ چیز هراسم نیست ..

 بعد از اینهمه بدبیاری ناکامی زخم و دشنه و خنجر و بی مهری و ایثار رسیده ام به اینجایی که نباید میرسیدم ... مرا که می بینی ..؟ مرا که میشنوی ؟ پس نیازی به این هذیانهای بی سرانجامم نیست ... خسته ام مثل خارکنی با دستهای زخمی و خونین مثل  کوه کنی با دستهای تاول زده  و شانه های شکسته ...مثل مادری که بعد از درد طاقت فرسای زایمان بچه مرده به دنیا میاورد ...و ... به جال بالهای کنده شده ام بالهایی که روزی به گناهی که مادرم کرد و پدرم .. از شانه هایم کندی و به زمینم انداختی  .. جای بالهایی که دائم خونریزی میکند و بهبود نمیبابد .. خدایا دستی به جای زخمهایم به جای بالهایم بکش ... ببین چه میسوزد.. ببین در فراقت چه بر سرم آمده ...؟ ببین چه شکسته ام .. ببین چه بی آشیانم ... مامنی برای لحظه ای آرامش میخواهم که ندارم البته داشتم تو رسانده بودی من قدر ندانستم و از کف دادم  ببخش به بی آشیانگی ام رحم کن... ببین خدا جون حتی پرنده هام آشیونه دارن ولی من نه ...  نازنین خدایم .. آفریدگارم بی آشیانگی ام را,  بی پناهیم را,  تنهاییم را دریاب ....


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...