سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همواره بردبار باش که آن پایه دانش است . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :23
بازدید دیروز :43
کل بازدید :789011
تعداد کل یاداشته ها : 6096
102/12/29
6:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ... 

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش.... 

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم. 
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو.... گفتم: به چشم. 
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر 
دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم. 

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟ 

قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست... 

به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم، میدانست. 

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا 

قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را
میپرورد؟ 
من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و
حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم... 
من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟! 
خدا گفت: من؟!! 
فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!! 
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ... 
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...

 


  
  

اینروزها خیلی به حضرت علی علیه السلام فکر میکنم نمیدونم چرا 

یاد اون حرفش که وقتی از جهالت مردم کوفه به تنگ میومد شبها گریان در نخلستانهای کوفه سر در چاه بیکسی میکرد به خدا میگفت خدایا منو از این مردم بگیر... دلم به درد میاد چرا نمیگفت خدایا این مردم و  از من بگیر...

درد بی کسی و بی همزبونی و جهالت مردم نادان کوفه چنان او را به تنگ آورده بود که آرزوی مرگ میکرد کسی که در محراب خون  با فزت برب الکعبه اش   به  رستگاریش و خلاصی از دست جاهلان اعتراف کرد..

بعد از این همه قرن چه کسی میتونه درد جانسوز بی یاوری و بی همزبونی و تنهایی علی رو با تک تک سلولاش حس کنه به غیر از من ؟ ...بی فاطمه گی بد دردیه علی جانم میدونم   ... دیشب واسه بی فاطمگیت گریستم ... صدامو شنیدی ..؟؟؟


92/6/27::: 8:37 ص
نظر()
  
  

بی سوادان قرن 21کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند ، بلکه کسانی هستند که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند و دوباره بیاموزند … الوین تافلر

نعره هیچ شیری خانه چوبی مرا خراب نمی کند، من از سکوت موریانه ها می ترسم.

به شخصیت خود….. بیشتر از آبرویتان اهمیت دهید.. زیرا شخصیت شما… جوهر وجود شماست.. و آبرویتان… تصورات دیگران نسبت به شماست

باران که میبارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند…

 وقتی به یکی زیادی تو زندگیت اهمیت بدی؛ اهمیتتو تو زندگیش از دست میدی … . به همین راحتی …

گورستان ها پر از افرادی است که روزی گمان می کردن که . . . چرخ دنیا بدون آنها نمی چرخد!!

یک شمع روشن می تواند هزاران شمع خاموش را روشن کند و ذره ای از نورش کاسته نشود …

مشکل فکر های بسته این است که دهانشان پیوسته باز است . . .

روزی برای بعضی آدم ها تنها یک خاطره خواهید بود… تلاش کنید که لااقل خاطره ای خوش باشید…

تنها دو گروه نمى توانند افکار خود را عوض کنند: دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان.

 “وین دایر”

کـــــــــــم بــاش از کم بودنت نتــــــــرس، اونی که اگـه کم باشی ولــــــــت میکنه، همونه که اگه زیـــاد باشی حیف و میلت میکنه. . .

یک درخت هرچقدر هم که بزرگ باشد با یک دانه آغاز میشود، طولانی ترین سفرها با اولین قدم.

انسانها دو دل دارند

دلـــــى که درد مى کشـــــــــــد و پنهـــــــــــــــان است و دلـــــــــــــــى که میخندد و آشکـــــــــــــــار است.

زمانی که خاطره هایتان از امیدهایتان قوی تر شدند، روزگار افولتان در راه است . . .

برخی آدمها به یک دلیل از مسیر زندگی ما می گذرند که به ما درسهایی بیاموزند که اگر می ماندند هرگز یاد نمی گرفتیم

اگر میخواهی دروغی نشنوی، اصراری برای شنیدن حقیقت مکن . . .

آدم ها مثل عکس ها می مونند: زیاد بزرگشون کنی ، کیفیتشون میاد پایین!

کسانی که پشت سرتان حرف می زنند ، دقیقا به همانجا تعلق دارند، پشت سرتان

« در عجبم از زنان که از خدای به این بزرگی فقط یک شوهر می خواهند و از شوهر به این درماندگی همه دنیا را!!»

شکسپیر

به اندازه ی باورهای هر کسی؛ با او حرف بزن …. بیشتر که بگویی، تو را احمق فرض خواهد کرد …!!!

اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید، آن شخص را احمق فرض نکنید. بلکه بدانید او خیلی بیشتر از انچه لیاقت داشته اید به شما اعتماد کرده است..

چه دوستم داشته باشی و چه ازمن متنفر باشی در هر صورت بهم لطف میکنی چون اگه دوستم داشته باشی تو قلبت هستم و اگه ازم متنفر باشی تو ذهنتم!

؛


  
  

نوشته ای از زنده یاد احمد شاملو :

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم؛ فهمیدم که بیمارم ....

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دما سنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلبم، نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم؛

تنهایی، سرخرگ هایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

 به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت، زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم؛ چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم، معلوم شد مدتی است که صدای خدا را، آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید، نمی شنوم...!

خدای مهربان ، برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی استفاده کنم که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است :

- هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم. -

قبل از رفتنم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم -

 هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم. -

زمانی که به خانه بر میگردم ، به مقدار کافی عشق بنوشم. -

و زمانی که به بستر می روم، دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 احمد شاملو : عیب کار اینجاست که من «آنچه هستم» را با «آنچه باید باشم» اشتباه می کنم. خیال می کنم آنچه باید باشم هستم، در حالی که آنچه هستم نباید باشم.!


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...