سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه نهال های تقوا کاشت، میوه های هدایت چید . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :366
بازدید دیروز :370
کل بازدید :798498
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/19
11:38 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

من فکر نان شب فقط بودم

او از لب و از روسری میگفت

در من زنی با درد می جنگید

او از فنون دلبری می گفت

 

می گفت و من با بغض خندیدم

می گفت و من صورت خراشیدم

می گفت و من مردانه پوشیدم

می گفت و زلفم را تراشیدم

 

می گفت و می گفتم ولی افسوس

دنیای ما با هم تفاوت داشت

من احمقانه ریشه می دادم

او احمقانه تر تبر برداشت

 

دلگیرم از دنیای نامردی

که بغض یک زن را نمی فهمد

آغوش من آن جنگل بکری ست

که راه آهن را نمی فهمد

 

گفتم جهان نامرد نامرد ست

نامرد یعنی پول داروهام

نامرد یعنی قبض آب و برق

نامرد یعنی درد زانوهام

 

نامرد یعنی خانه ای بی مرد

نامرد یعنی دست خالی ، آه

وقتی ببینی بچه ات بیمار

افتاده روی تخت درمانگاه

 

نامرد یعنی کیسه ی سیمان

بر روی دوش طاقت بابا

هی برجها قد می کشیدندو

کوتاه می شد قامت بابا

 

نامرد یعنی  جنگ در بین

یک مشت حزب باد و ترسوها

در خون گرمم غوطه ور بودم

بر جانم افتادند زالوها

 

آه از "جهان سست و بی بنیاد"

ای وای"از این فرهاد کش فریاد"

نامرد یعنی جوی خون در شهر

یعنی خیابان امیر آباد

 

نامرد یعنی  خانه ای بی سقف

یعنی خدای بچه های کار

سرمایه ی آن  تن فروشی که

ای تف به تو دنیای لاکردار

 

مادر مرا با بوسه راهی کن

من از مسیرم برنمیگردم

مادر تو گفتی زندگی سخت است

گفتی ولی باور نمی کردم

 

شاعر شدیم و درد را دیدیم

او از لب و از زلف زن می گفت

من همچنان از درد می گفتم

او همچنان در وصف تن می گفت

 

| رویا ابراهیمی |


 


  
  

بالاخره یک روز تمام می‌شود

این دنیا با تمام سربالایی‌ها و سرپایینی‌هایش...

آدمی که تو را رنجاند،

اویی که تو را خنداند،

کسی که قلبت را به درد آورد،

اویی که آرامت کرد،

کسی که اشک‌هایت را دید و لبخند زد،

اویی که اشک‌هایت را پاک کرد و یا، با تو اشک ریخت

کسی که تمام وجودش پر از مهربانی بود،

و اویی که...

با همه‌ی آن‌ها، روزی جایی دور از این‌جا رو به رو می‌شوی؛

یا با لبخند به هم نگاه می‌کنید،

و یا فقط به هم، نگاه می‌کنید...!

آن‌جا دیگر کسی نمی‌تواند؛ چشمانش را روی قلبی که شکست، بغضی که به گلویی نشاند، اشکی که جاری کرد، زندگی شیرینی که خرابش کرد، دروغی که گفت، ببندد.

چون همان وقت که این‌جا چشمانش را روی تمام این‌ها بسته بود؛ کسی بود که چشمانش همه چیز را ثبت می‌کرد و به خوش‌خیالی آن فرد، لبخندی تلخ می‌زد.

گاهی باید کنار گوش تمام بی‌گناهان دل‌شکسته و پر از بغض دنیا آرام گفت: غمت نباشد؛ کسی که این‌جا چشمانش را بست؛ جایی دیگر بخواهد یا نخواهد

چشمانش باز خواهد شد، گوش‌هایش هم. و همان وقت اشکی را که جاری کرد و ندید؛ می‌بیند.

و صدای قلبی را که شکست؛ می‌شنود.

می‌دانی؟ تنها خوبی این دنیا این است که، تمام می‌شود

آرام بگیر...

آن‌جا، جای دیگری‌ست...

 

| مهسا رضایی

 


  
  

أحبک طبعا

و إلا ماذا یمکن أن أفعل

فی وطن منهوب وحزین... "

 ....

آری، قطعا دوستت دارم

وگرنه در وطنی غمگین و غارت شده

چه میتوانستم بکنم..؟!

 

| عبدالعظیم فنجان |


 


  
  

به صبح شنبه می مانی...

در غربت!

به غروب جمعه می مانی...

در دلگیری!

و به عصرهای سه شنبه...

در کسالت بار بودن!

هرطور که بخواهی حساب کنی

دوست داشتنی نیستی،

من اما به طور احمقانه ای...

عاشقت هستم!

 

| طاهره اباذری هریس |



  
  

من هنوز هم منتظرم.

من هنوز هم منتظر آرامشی هستم که سال هاست به من قول داده است زود بیاید و برایم موسیقی خوشبختی را بنوازند...

منتظرم که خستگی هایم از من خسته شوند و به سفری طولانی بروند...

منتظرم که لبخند،لباس قرمزش را بپوشد و با من شراب بنوشد...

منتظرم که ساعت ها بخوابند و من بتوانم طعم زندگی را بچشم...

میدانی غم انگیز است؛

آن روز که به خودت نگاه میکنی و میبینی “انتظار کشیدن ” را بهتر از هرکار دیگری بلدی...

 

| شقایق جلیلی |




 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...