سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت، مدارا کردن با مردم است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :372
بازدید دیروز :370
کل بازدید :798504
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/19
11:53 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

مُشتی کتاب و فیلم، روی میز تحریر و

یک دست مبل کهنه روی فرشِ ماشینی

همسایه و جشن تولدهای پی در پی

تلویزیون و پخش یک برنامه ی دینی!

 

پوسانده تنهایی دلت را،مثل آبی که

یکدفعه زیر بسته ی کبریت افتاده

هربار خود را گوشه ی آیینه می بینی

یک خطّ دیگر روی پیشانیت افتاده

 

دیگر تصور می کنی مشتی خیالاتند

این میز،آن یخچال،این بشقاب،آن شانه

حس می کنی دیگر برایت مثل تابوت است

این راهرو، آن بالکن، این آشپزخانه

 

هرشب صدایت در سکوت خانه می پیچد

مانند جیغِ مُرده ای که خواب بد دیده

نعشی شدی که گوشه ی تابوت کز کرده

جنّی شدی که گوشه ی حمام خوابیده

 

طوفان شدو درخاکِ بی خورشید خشکیدی

مثل درختی زرد در سودای تابستان

یا در اتاقِ خلوت تبعید،بی امّید

یا در حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان

 

در سینه ات یک دردِ ناآرام می پیچد

مثل صدای تیر، در ساعاتِ خاموشی

در خاطراتت مثل بادی سرد می لرزی

تنهایی ات را مثل شیری گرم می نوشی

 

تو در نهایت سهمِ ماهیخوار خواهی شد

این را تمام ماهیانِ نهر می دانند

تو مثل یک آواز ِنامفهوم ،غمگینی

این را خیابان های پایین شهر می دانند...

 

| حامد ابراهیم پور |



برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

 


  
  

عاشق زنی مشو که می اندیشد

که میداند که داناست

که توان پرواز دارد

به زنی که خود را باور دارد ...

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن یا میخندد یا میگرید

که قادر است جسمش را به روح بدل کند ..

و از آن بیشتر عاشق شعر است ( اینان خطرناکترین ها هستند )

و یا زنی که میتواند نیم ساعت جلوی یک نقاشی بایستد

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد !!!

عاشق زنی مشو که پر است .. مفرح است .. هشیار نافرمان و جواب ده است

پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست میشوی

چه با تو بماند یا نه .. چه عاشق تو باشد یا نه ..

از اینگونه زن ..

بازگشت به عقب هرگز ممکن نیست !!!

مارتا ریورا گاریدو

 


  
  

نشسته بود خیره شده به دستاش ..!!!

گفتم : باز چه مرگته ...؟؟؟

نفس عمیقی کشید با بغض گفت :

یه بار که دستامون چفت هم بود گفت میدونی چقدر دوست دارم ؟؟؟ اندازه ی انگشتای دستای همه آدمای دنیا ، چقدر میشه ؟؟؟

هشت میلیارد آدمه و دو تا دست و ده تا انگشت و اووووووو...

اصلا حد و  حساب نداره که بی حد و حساب دووستت دارم دیووونه !

موقعی که داشت  میرفت نگفتم کاری به اون همه آدم و دستای غریبه شون ندارم ، ببین منو !

اگه بری این دستا اون قدری خالی میشن که هیچکس از بین این هشت میلیارد نفر نمیتونه کاری برای حسرتشون بکنه ..!

نگفتم و رفت !!

گفتن ونگفتنم فرقی ام نداشت ..

رفتنی رو غل و زنجیرشم کنی یه راهی برای نموندن پیدا میکنه ...

گاهی وقتا که حرفاشو یادم میفته زل میزنم به دستایی که برای بار آخرم نشد که دستاشو بگیرم ...

فکر میکنم یعنی از بین اون آدمایی که میگفت  الان دستاش چفت دست کیه  ؟؟؟

و تو گوش کی از دوست داشتنی میگه که حد وحساب نداره ؟؟؟!!!

 

طاهره آباذری هریس

 


  
  

آنجا خیابان است، آن‌جا کوچه، آن خانه!

اینجا قفس، آن‌جا قفس تر، آن یکی زندان!

آرامشم پشت همین دیوار ها گم شد...

باید مدارا کرد با این درد بی‌درمان

 

بعد از تو گنجشکی شدم، زخمی‌تر از یک شعر

هرکس مرا سنگی زد و قلب مرا آزرد

پرواز کردن از تنم پرواز کرد و رفت...

بال و پرم را لااقل ای دوست برگردان!

 

پیچیده در من مرگ، پیچیده درونم درد

من لا به لای زندگی گم کرده ام خود را

تکلیف من با گریه ها روشن نخواهد شد

بشکن برو راحت شوم ای بغض سرگردان!

 

سهم نفس‌هایم دقیقا مرگ تدریجی است

اینجا برایم آخر دنیاست، بی اغراق...

بعد از تو غم دیدم، تو بعد از من چه خواهی دید؟!

گنجشک های مرده در هر گوشه ی تهران...

 

| اهورا فروزان |

 


  
  

گفت چته دیووونه ؟؟!!

به خیالش من دهن وا میکنم و  میگم چمه ...!!

نگفتم .. چی میگفتم ؟؟

میگفتم دکتر جان داستان از این قرار است که  :

بحران کمبود صدای دلبر جدی است !!

میفهمد اصلن .. چه میگویم نمی فهمد که ..

نگفتم بهش که وقتی نیستی دنیا چه قبر تنگ و تاریکیه...

دل که داو نداره ، دارو نداره ،  آمپول نداره ، دکتر نداره ..

دل اگه  دردی شد  دردش بی درمونه ..

عین یه اسب پیر پا شکسته ...

باس ولش کنن یه گوشه چیکه چیکه تموم بشه ...

باز گفت چته تو ؟؟؟ چرا حرف نمیزنی .. نیگاش کردم ، همونجور چمباتمه نشسته بودیم  گوشه حیاط آسایشگاه

زیر اون درخت بلنده ...

گفتم دکتر جان قدتو قربون ! بهم بگو تشنه ت باشه آب میخوری یا قرص ؟؟؟

گفت :  خب معلومه آب ..

گفتم همین دیگه منم تشنه ام ...چیه هی قرص میدی بهم هی آمپول میزنی تو تنم ..هی میگی منو ببرن سرم  رو برق بزارن ...

تشنه ام لاکردار ..تشنه

وردار  یه زنگ بزن به  دلبر ..

یه لب بخنده برام .. بگو نگام کنه .. نه از این نگاه  معلولیا ؟؟؟؟؟ !!!!

دلبرانه بنگره !!!!

نیگا کرد ..عین ننه بچه مرده ..چشاش تر شد .. نشست کنارم ..

دو تا سیگار آتیش زد ، یکی خودش یکی من ... 

گفت :

 دلبرت رفته دیوووووونه .. برا همیشه رفته ... اینو بفهم ...!!!

و بعد  زد زیر گریه !!!! چرا گریه میکرد ؟؟؟

بهش نیگا کردم .. و سرم گرفتم بالا به شاخ بلنده درخت !!!

و با خودم  گفتم

بیا دو تایی خودمون رو

بیاویزیم از زلف سیاه نبودنش ؟؟؟؟؟

 ................

 

صدای پرنده ها و نسیم خنک بهاری

بهار دلکش رسید دل به جا نماند دلبر!!!

بی تو .. بهار ..بی تو شکوفه .. بی تو  پرنده .. بی تو نسیم ..  بی تو گل .. بی تو  سبزه... بی تو بارون .. بی تو رنگین کمون

 

انصافانه اس ......؟؟؟!!!!!! آیا ....

 

................................................................

پ. ن : نمیدونم از کیه ..  تو اینستا بود خیلی به دلم نشست... یه غم عجیب و خاصی مخصوصا لوکیشن آسایشگاه .. که خیلی تو ذهنمه .. چقدر دیشب با خوندنش گریه کردم ...وقتی با گریه میخوابم

صبحش .... سنگین پا میشم .. خیلی سنگین .. میگن گریه آدمو سبک میکنه .. چرته .. دروغه محضه !!! گریه آدمو سنگین میکنه .. از تو  میپوکونه ...

 

 

 


  
  
<      1   2   3   4      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...