سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لازم ترین دانش بر تو آن است که صلاح دینت را به تو نشان دهد و مایه تباهی اش را برایت روشن سازد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :247
بازدید دیروز :262
کل بازدید :801794
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/31
7:20 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

اشکِ یک برگ،روی یک گلدان

اشکِ یک قطره روی یک کاشی

گریه ی بی صدای یک گنجشک

وسطِ خونِ حوضِ نقاشی


گربه ی ایستاده بر دیوار

گرمِ آوازهای زیرِ لبی

گوشه ی حوضِ خشک می رقصند

چند تا بچه ماهیِ عصبی


آن طرف لای درزِ آجرها

میهمانی هرشبِ دوسه موش

لشگرِ سوگوارِ مورچه ها

نعشِ یک سوسک را گرفته به دوش


مادرم باز قصه می گوید

قصه از سرزمینِ دیو و پری

از صداهای گُنگ می ترسم

گرچه خالی ست خانه ی پدری


در اتاق و حیاط می چرخند

کودکی های باد برده ی من

گوشه ی حوض، رخت می شوید

باز مادربزرگِ مُرده ی من...


زندگی هست،زندگی جاری ست

زندگی باز مهربان شده است

پدر از کارخانه برگشته ست

پدرم سال ها جوان شده است...


تا دویدم به سمت شان، هر یک

مثل یک پرده ی سپید شدند.

گریه کردم، تکانشان دادم

گوشه ی خانه ناپدید شدند


هی صدا می زنم، ولی انگار

هیچ کس نیست یا نمی شنود

هی صدا می زنم، کسی انگار

حرف های مرا نمی شنود


هی صدا می زنم: کجا رفتید؟

خانه ی ما چقدر سرد شده

از صداهای گُنگ می ترسد

پسر کوچکی که مرد شده


مثل یک برّه، برّه گی کردم

دستِ آخر نصیبِ گرگ شدم

گریه کردند مرده هایی که

روی پاهایشان بزرگ شدم...


می روم...کوچه تنگ تر شده است

نیمی از روزِ سرد شد سپری

سایه ها پشت شیشه منتظرند

گرچه خالی ست خانه ی پدری


| حامد ابراهیم پور |

 




  
  

تولدش بود و بین ما یک جاده ای بلند و کویری خشک فاصله! تا جایی که یادم هست تمام سال های باهم بودنمان اوضاع از سمت او جوری پیش میرفت که هیچ گاه روز تولدش کنار هم نبودیم، یک سال مسافرت برای تحصیل ، یک سال شیفت کاری اش و امسال هم یک جشنواره در شهری جنوبی تمام دلایل خنده داری بودند که مهترین روز سال را بین ما دیواری از تنهایی میکشید.

دوستش داشتم و هیچ دیوانگی از من بعید نبود. همان صبح، دو روز را برای رفتن پیش او مرخصی گرفتم با چمدانی که کل محتویاتش عبارت بود از پیراهن یاسی رنگی مردانه مورد علاقه ام که خودش برایم گرفته بود و لباسی از او که دوستش داشت. بدون آنکه بداند بسمتش راهی شدم تا شب اش جشن تولدی مختصر و دو نفره بگیریم.

تولد یک عزیز همیشه برایم موضوعی مهم بود بر خلاف عادت همه، همیشه آخرین نفر به عزیزانم تبریک میگفتم! اولین نفر آنقدرها مهم نیستند فقط آنهایی که تا آخر با تو میمانند مهمند مثل زمانی که شیر به گله ی بوفالو ها میزند. میدانی شیرها کدام بوفالو را شکار میکنند؟ همانی که از گله جدا شده باشد ،همانی که تنهاست یا همانی که بتوانند از دیگران جدایش کنند! عمیقا درک میکردم تنهایی یک بوفالو میتواند از سر زیاده خواهی اش باشد ، میتواند از سر فهم زیادش باشد که گوشه ای بهتر را برای چرای خود یافته است برخلاف عقیده ی دیگران همیشه بوفالوهای تنها برایم نژادی از گاوهای احمق نبودند بلکه نماد کامل شجاعت اند چون دریافته اند که نمیتوان در جمع، چیزی را بیشتر از حقی یافت که سایرین برایش تعیین میکنند! حقی مسخره که قراردادی بین قویترهای گله بود! تنها ، بوفالویی تنها میتواند جایی بزرگتر و بهتر برا "چرای" خودش بیابد و قانون دنیا این است تنهایانی که عاقلانه تر به دنبال چرای خود میروند بیشتر در خطرند.ولی یک شیر از پس دو بوفالو تنهای باهم بر نمی آیید و این تنها راه نجاتی بود که بوفالوهای گاو از آن بی خبر بودند .تنها راه نجاتشان نوعی عشقِ گاوی بود.

شب به او رسیدم برخلاف انتظارم اصلا خوشحال نشد و تمام مدت باهم بودنمان با یک لبخند مصنوعی، تظاهر به خوشحالی میکرد!هر دوی ما هنگام فوت کردن شمعهای کیک تولدش روبروی هم تنها بودیم بدون هیچ آرزوی مشترکی و دردناکتر از این تنهایی در دنیا وجود ندارد.

آنجا بود که فهمیدم دور شدن کسی در روز تولدش از کسانی که ادعا میکند دوستشان دارد کاملا عمدیست!

گاهی یک بوفالو دوست ندارد کسی با چرایش که هنوز جوابی برایش نیافته شریک شود حتی اگر شیری همان حوالی کمین کرده باشد...


| امیرمهدی زمانی |




  
  

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

 

تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

 

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

 

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

 

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم


| فاضل نظری |



  
  

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را...!؟

دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را


نسیمی نیست ، ابری نیست یعنی: نیستی در شهر

تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را

مرا در حسرت نارنجزارانت رها کردی

چراغان کن شب این عصرهای پرتقالی را


دل تنگ مرا با دکمه ی پیراهنت واکن

رها کن از غم سنجاق ، موهای شلالی را


اناری از لب دیوار باغت سرخ می خندد

بگیر از من بگیر این دستهای لاابالی را


شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار

بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را


نسیمی هست ، ابری هست اما نیستی در شهر

دلم بیهوده می گردد خیابان های خالی را...!


| اصغر معاذی |


  
  

اولین حربه زن‌هاست نفس‌های عمیق

بعد از آن مات شدن مثل وقار تندیس


بعدش آرام شدن، حرف شدن، بغض شدن

آخرین حربه زن‌هاست دو تا گونه خیس


| علیرضا آذر |

.........................................................................





  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...