یکی از دوستان کاناداییم یک قانون جالب واسه خودش داشت
قانونش این بود که :
با وجود داشتن همسر ، دو بچه و زندگی مستقل و کار پر مسئولیت
ماهی یک شب باید خونه پدر و مادرش باشه ..
میگفت که کارهای بچه ها رو انجام میدم و میرم خودم تنهایی ..
مثل دوران بچگی و نوجوانی ... چندین ساله این قانون رو دارم
هم خودم و هم همسرم ..
میگفت خیلی وقتها هم کار خاصی نمیکنیم ..
پدرم تلویزیون نگاه میکنه و من کتاب میخونم ، مادر تعریف میکنه من گوش میدم ،
من حرف میزنم و مادرم و پدرم چرت میزنند و شب میخوابیم ..
صبح صبحانه ای میخوریم بعد بر میگردم به زندگی ..
دیروز روی فیسبوکش دیدم یه عکس گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماهی است فوت شده ..
برایش پیام دادم که بابت درگذشت مادرت متاسفم و همیشه ماهی یک شبی رو که گفته بودی به یاد دارم ..
جوابی داده تشکری کرده و نوشته که : مادرم توی خاطرات محدودش از او شبها به عنوان بهترین ساعتهای سالها و ماههای
گذشته یاد کرده و اضافه کردکه " اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم برای خودم خوشحالم که ازاین فرصت و شانس نهایت استفاده را
بردم ...
قوانین خوب رو دوست دارم ..برای خودتون ، دلتون ، و خانواده تون قانونهای قشنگ بذارید
بعدا حسرت قانون های گذاشته نشده رو نداشته باشید ...
از خاطرات مهندس آوانسیان