مـى گـوینـد
فـاصـلـه
عـشـق را تـهـدیـد مـی کنـد!
دروغ مـی گـویـند
مـن هـرچـه از تـو دور شـدم
دلتنـگ تـر
شـدم....!
.....................................
خدایا...!
میدانم این روزها از دستم خسته ای...
کمی صبر کن خوب میشوم...
بگذار باران ببارد...
دلم بگیرد...
میروم زیر اسمانت
دست هایم را میسپارم به دستت
سرم را میگیرم سمتت
قلبم مال تو...
اشک هایم که جاری شود
میشوم همانی که دوست داری...
پاک
استوار
امیدوار
بگذار باران بزند...!
........................................
به چشمهایم زل زد و گفت:
- با هم درستش می کنیم!
و من تازه فهمیدم تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد
"با هم"...
چه لذتی داشت این با هم
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد
حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت.
حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را
با هیچ چیزی در این دنیا
معاوضه نمی کردم!...
تنها کسی که
وحشت تنهایی را درک کرده باشد
می توانست حس من را
در آن لحظات، درک کند!
لیلیان هلمن ............................................. پ . ن : هیچ کس هیچ کس تا حالا تو بدترین و وحشتناکترین ثانیه های زندگیم این یه کلمه رو به من نگفته هیچ کس ..یعنی هیچ وقت هیچ کس و نداشتم که بگه ..هیچوقت ..