زن ها تا وقتی کم سن و سالند عشق برایشان همه چیز است... آب و نان، خواب و خوراک...
چشمشان را به روی نقطه ضعف های طرف مقابل می بندند...
همین که عاشقشان باشد کفایت می کند...
دلشان گرم بوسه های یکهویی، بغل کردن های یکهویی، غیرتی شدن های یکهویی، قهر و آشتی کردن ها و همه این دیوانگی های عاشقانه می شود...
اما زن ها هر چه سنشان بالاتر برود اولویت رابطه برایشان امنیت می شود نه عشق...
به دنبال یک تکیه گاه می گردند... کسی که شاید آنقدر ها عاشق نباشد ولی خوب بلد است اضطراب یک زن را آرام کند...
زن ها برای اشک هایشان، دلتنگیهای گاه و بیگاهشان یک درک عاقلانه و مردانه میخواهند...
دلشان میخواهد چشم هایشان را ببندند و برای لحظاتی همه ترس شان را از آینده بسپارند به یک آغوش امن وآرام مردانه...
زن ها برای دنیای عمیق و بزرگشان یک مرد بزرگ میخواهند.
.............................................
...............................................
هرکه رفت خدا به همراهش، دست خودتان را بگیرید و خود را به یک قدم زدن در این هوای یک نفره دعوت کنید،
باور کنید بستنی خوردن با خودتان در این هوا،
شکلک در آوردن برای بچه های توی کوچه،
بیرون آوردن لباس های قدیمی که در جیبش پول خورد باشد،
آش رشته خانه مادربزرگ،
همه و همه به فکر و خیال کسی که حتی لیاقت دوست داشتن را نداشت ارجحیت دارد...
سحر رستگار