4 درسی که در چهل سالگی آموختم :
درس اول: سیاهی همیشگی نیست، همیشه نوری ته روزن هست! در جوانی تجربهای از کوهنوردی داشتم: هوای کوه خیلی ناپایدار است خصوصا در بهار.
زیاد پیش میآید که در روز معمولی و حین برگشتن از قله ناگهان برف و باد و باران ظرف چند دقیقه همه چیز را به هم میریزد، جوری که گاهی فکر میکنی دیگر نمیتوانی قدم از قدم برداری و دنیا به آخر رسیده است.
ولی وقتی از دل این کولاک عبور میکنی بیرون میآیی ناگهان میبینی که آن پایین آفتاب درخشان و زندگی عادی در جریان است و خبری از تیره و تاری دو ساعت پیش نیست.
در فاصله 30-40 سالگی من اتفاقاتی در کشور و زندگی ام افتاد که ابتدا تصور میکردم آینده زندگیام وارد مسیر بیبازگشتی شده است. این طور نبود، مثل آن کولاک کوه، سرمای زمستان جامعه و زندگی شخصی هم موقتی است و از آن عبور میکنیم.
دنیا این قدر قطعی نیست و سیاهی و سختی هم همیشگی و تا ابد نیست. به نظرم کسانی که میتوانند در بدترین شرایط برپا و امیدوار بمانند این نکته را برای خود درونی کردهاند و همیشه در افق بلند زندگی، روشنی بعد از شب تاریک را میبینند...