سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسى از شما نگوید خدایا از فتنه به تو پناه مى‏برم چه هیچ کس نیست جز که در فتنه‏اى است ، لیکن آن که پناه خواهد از فتنه‏هاى گمراه کننده پناهد که خداى سبحان فرماید : « بدانید که مال و فرزندان شما فتنه است » ، و معنى آن این است که خدا آنان را به مالها و فرزندان مى‏آزماید تا ناخشنود از روزى وى ، و خشنود از آنرا آشکار نماید ، و هر چند خدا داناتر از آنهاست بدانها ، لیکن براى آنکه کارهایى که مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است پدید آید ، چه بعضى پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند مى‏شمارند ، و بعضى افزایش مال را پسندند و از کاهش آن ناخرسندند . [ و این از تفسیرهاى شگفت است که از او شنیده شده . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :61
بازدید دیروز :500
کل بازدید :797823
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/18
3:11 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

در این سالهای پر اندوه تنهایی و سکوت ...

یاد گرفته ام در برابر بیشعوری آدمها سکوت کنم..

بدی هایشان را ببینم و به روی خودم نیاورم..

چون فهمیده ام کسی که خود نمیفهمد فهماندنش مثل آب در هاون کوفتن است ...

دیگر میتوانم بی مهریها را تحمل ؛ بی انصافی ها را هضم و بی حرمتی ها را دفع کنم ...

بیش از اندازه ساکت و بی تفاوت شده ام... شاید در خنثی ترین حالت ممکن ...

اما میفهمم ،  اما حواسم هست... فهمیدن درد دارد .. دانستن اینکه هیچ نمیدانی هم درد ناک است ..

ولی همینکه میدانم که نمیدانم خود موهبتی بزرگ است ...

دیگر  تلاشی برای فهمیده شدن اطرافیانم نمیکنم ... اینکه خود را بفهمانم نیز ...

از کوزه همان تراود که در اوست .. اینرا فهمیده ام  که حالات بیرونی هر کس نشات گرفته از درونیات و  افکار  هر شخص است..

اشخاصی هستند که هیچ نمیدانند و اینرا میدانند که نمیدانند سعی میکنند  با مطالعه با مطالعه و با مطالعه  بیاموزند ...

ندانستن و نفهمیدن به مثابه یک  بیماری است و مطالعه و عطش دانستن  مثل شفا ...

اما اکثر آدمها نمیدانند و نمیدانند که نمیدانند و بر این نداستن چون واقف نیستند و تلاشی هم برای دانستن نمیکنند ..

 به گمانم درد جامعه  امروز ما این است ... ایکاش همه فقط به این یک امر کوچک واقف بودند .. ایکاش ...

یاد گرفته ام بعضی ها ارزش وقت گذاشتن ندارند...

بعضی ها فقط محتاج اندکی مهربانی اند ...

بعضی ها آنقدر از درون تهی اند که  فقط نیازمند ترحم اند ...

بعضی ها حتی اگر کوه را برایشان جابجا کنی کاه می بینند ...

بعضی ها وقتی از جان ودل برایشان مایه میگذاری فکر میکنند که خیلی زرنگند و ترا احمق فرض میکنند ...

بعضی ها به رویت میخندند و  به قول فروغ پشت سرت طناب دار تو را میبافند ...

ساکت می نشیم نگاه میکنم ..

خودشان را که خوب نشان دادند..

دورشان را خط قرمزی میکشم ...

و بی هیچ اشاره ای دور میشوم ....

و  اکنون در این سن و سال اندکی فهمیده ام که  زندگی خیلی خیلی کوتاهتر از آن است که بخواهم اطرافیانم را با معیارهای سنجشی ذهن و روح خودم تطبیق دهم ..

و اینکه بهترین گزینه  این است که  سعی کنم فقط و فقط  افکار خودم از دیروزم بهتر باشد . .. .. 

و اینکه بد هیچ کس را نخواهم  هیچ کس حتی اگر بدترین ظلمها را در حقم کرده باشد...

پذیرفته ام آنچه را نمیتوانم تغییر دهم ...

چرا .. زندگی نکنم .. افکار خوب و مثبت اندیشی  و یک ذهن زیبا  فارغ از گذشته و آینده  نامعلوم میتواند روحم را آرام کند  ...

پس از هیچ کس هیچ کس کینه ای در دل ندارم ... هر آنچه که در گذشته ام بوده نتیجه انتخابات  شخصی خودم بوده ... مقصر سازی نمیکنم ...

راهی رفته ام که میدانستم هرگز آسایش و آرامشی در آن نیست ...  با علم و آگاهی دست در دست کسانی گذاشته ام که در بدترین بزنگاه های دردناک زندگی دستم را رها کردند

 بخشیده ام کسانی  ر ا که در روزهای خوشی  وآرامش و نیناش ناش  کنارم بودم و  در روزهای ناخوشی و درد  و اندوه که مسببش بودند رهایم کردند .. .

اینرا به جرات میگویم که هیچ هیچ مردی در زندگیم نبوده که بتوانم در روزهای سخت زندگی رویش حساب کنم ... به او تکیه کنم ...همیشه تک و تنها در بزنگاههای دردناک زندگی از

تن و جان و روح خودم کنده ام تا سر پا بایستم ...

نامردمانی که چاله زندگیم را به چاه تبدیل کردند و گذشتند .. تا آبها از آسیابشان بیفتد ... گله ای ندارم .. مقصر اصلی هم خودم و خودم و خودم هستم و بس !!!!!

و خدا را سپاس گزارم که تن نحیف و رنجور و  بیمارم همیشه و همیشه  تکیه گاه بوده .. برای اطرافیانم .. خدا را شاکرم که از اندک بضاعت روح و جسمم برای ارتقای سطح زندگی

اطرافیانم  تا حد امکان  خرج کرده ام ... هر چند زیر بار این همه مصائب شکسته ام ... طوفانهای بسیاری دیده ام .. سونامی های وحشتناک روحی و جسمی را سپری کرده ام

 ولی تنها اینرا میدانم  دیگر آن آدم قبل از طوفان نیستم ...

و اینکه ...  چرا کینه ؟؟؟  .. چرا نفرت ...  ؟؟؟چرا حسرت ...  ؟؟؟  که دقایقم را به  کامم تلخ کند ... شاید همین امروز همین لحظه آخرین روز زندگیم باشد ...

 

لی لا 

..........................................................

پ . ن : من نمیدانستم معنی هرگز را .... تو جرا باز نگشتی دیگر ؟؟؟

شاید هیچ کس مثل من ندونه ابتهاج موقع سرودن این مصرع کوتاه شعر  چند نخ سیگار کشیده و چقدر اشک ریخته ...

انتظار از مرگ بدتره ... مرگ یه دفعه است میمیری تموم میشه ... انتظار هر روز هزار بار مردن و زنده شدنه !!!!

روزهایی که فقط و فقط و فقط انتظار یه پیامک خیلی خیلی کوتاه داشتم و ....نداشتم .....


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...