فکر کنم گفتم برات :
من، بعد از آخرین جدایی تلخ مون
ماهی - نمی خورم
یه بار خوردم، بی اختیار گریه م گرفت
و الگی وانمود کردم استخوون تو گلوم مانده
سر خاک نمیرم ..
خیابون " م " نمیرم ..
مطلبی نمی نویسم ..
به کسی اس نمی دم ..
با کسی حرف نمیزنم ..
از ماشین فقط برای کار ضروری استفاده می کنم ..
کت و شلوار قهوه ای نمی پوشم ..
دستمال گردن نمی بندم ..
قهوه نمی خورم ..
پیاده روی نمی کنم ..
فیلم نمی بینم ..
بصورت اتفاقی و اجباری موسیقی گوش می دم ...
بازم بگم ...
از وقتی منو از تو جدا کردن
منم، خودمو از دنیا جدا کردم ...
تنها دلخوشی من چشم دوختن به این صفحه سرد و خاموش وبلاگه...
و حاصل این انزوا ..
تکرار روزهای ملال انگیز و کپی وار
سردردهای دائمی و مکرر
سوزاندن ساعتها و دقیقه ها و ثانیه های بی تو
با سیگارهای پی درپی
شبا حرف زدن با ماه و ستارگان
مشتی قرص های روانگردان
و انبوهی از نامه های بستری در بخش روانی
مجبورم نکن اینارو برات بنویسم ...
...................................................................................
پ . ن : ..............................