اگر روزی غول چراغ جادو به سراغم بیاید یا بنا به ارتکاب به خبطی "اعدام " لازم شوم و پای چوبه دارآخرین آرزوهایم را بپرسند ..(که حداقل در ایران این اتفاق نمیفتد )
احتمالن حتما ازآنها میخواهم که مرا ببرند به قطب جنوب و پنگوئن ها رانشانم دهند ...
پنگوئن های نر .. وای از پنگوئن های نر...که خواستنی ترین موجودات نره اکسیژن _ مصرف کننده - اند .. پنگوئن بی مسئولیت ماده تخم میگذارد.. میدهد به پدر و میرود .. (برخلاف تمام ماده های عالم .. که همیشه جفت ماده تمامی مسئولیتها را به عهده دارد..و هیچ وقت جفت نر بی مسئولیت خوانده نمیشود )
پی یللی و تلللی های خودش ...پدر فداکاردر سردترین زمان و مکان ممکن ..در قطب جنوب .. فرزند را روی پاها و باشکمش گرم نگه میارد... و فرزند باشیری که به وسیله یک لوله در مری
پدر تولید میشود .. تغذیه میکند .. پدر سه ماه گرسنگی میکشد..وزنش نصف میشود ..اما غذایی را که از قبل در دهان نگه داشته مصرف نکرده.. به فرزند میدهد . الحق که پدران و همسران
نمونه ی شکم سفید نامبرده "پدران " " مادری " هستند برای خودشان ...
ازاینها گذشته پنگوئن ها مرا یاد آدمهایی میاندازند که "زیادی" داشتنشان باعث شده " داشتنشان" " نداشته " انگاشته شود ...(چند بار
بخوان) بیشتر و متراکم تر از باقی پرندگان پر دارند... آن هم از نوع ضد آبش !!!
اما پرواز نمیکنند ..پنگوئن ها رنگ عوض نمیکنند.. "سر به زیر طور "درجذابترین حالت ممکن باهم قدم میزنند و به گاه عاشقی ، کل ساحل را میچرخند .. و زیباترین سنگ را پیدا میکنند و به
معشوقشان را پیدا میکنند و به او هدیه میدهند... ( همه وسعشان همین است دیگر) کاش انقدر ثروتمند بشوم که بتوانم یک فریزز بزرگ در شانشان تهیه کنم و لااقل یک جفت از این خواستنی های بینظیر و دوست داشتنی و قند و نمک رابه خانه بیاورم ووو...
شاید هم روزی سرمایی بودن شدید را کنار بگذارم و به قطب بروم !!!!!
باران نیکراه