گفت وقتی به هوش بیام پیشمی ؟؟ گفتم معلومه که پیشتم ، گفت باش .. حتما باش میترسم
به هوش که اومد چشماش خندید از دیدنم .. بعد دوباره خوابید اگه نمیخوابید براش تعریف میکردم چقدر وقتی به هوش نبود بی هوش نبودن سخت بود ...
یه بار بهش گفتم وقتی داری خط چشم میزنی چشاتو میبندی دلم تنگ میشه براشون .گفت حتی همون دو ثانیه ؟؟؟ گفتم مخصوصا همون دو ثانیه ..گفت دیگه پیشت نمیزنم ...
از اون روز که اومد بگه داره میره ..گریه کرد .. ریملش پخش شد ... گفتم بفرما زشت شدی ..گفت خوبه ، بزار زشت برم صورتش و پاک کردم دستم سیاه شد گفتم قشنگ برو .. قشنگ رفت ..
سیاه موندم ...
یه بار برام نوشت اینجا همش برف میاد .. و من همش به یادتم ..خواستم براش بنویسم یاد خودت میفتی که چه بی اندازه دوست داشته میشدی .. نگفتم ، نوشتم حواست باشه سرما نخوری ببعی ..
خندید لابد ..کاش گرم شده باشه ..
یه بار وقتی بوسیدمش گفت : چشاتو ببند وقتی منو میبوسی .. گفتم دارم نگات میکنم آخه .. خندید ..
حالا هر وقت بوسیده میشه ، به چشای بسته هر مردی نگا کنه حتما یاد من میفته ..کاش درست و حسابی بوسیده شه ...
ای نور رفته از کلمات این دیوووونه ی لال !! امروز شد هزار سال که رفته ای و وقتی رقصیدی .. شد یه میلیون سال که من موندم و فرسودم ...
اما کدوممون یادش میره ؟؟ کی زودتر یادش میره ...؟؟
حمید سلیمی