دیگر به یاد نمیاورم آخرین شبی که پیش از خواب کسی را نه با لبانم که با تمامم بوسیده ام کی بوده ..؟؟
خوب است که به یاد نمیاورم .. یادم نمیاید که آخرین بار کی تنم کر گرفته در هجوم ناگاه یک عطش ممتد ... کی بوده آخرین بار که برای تصاحب تنی شوقی داشته ام که آخرین بار که اهلی بوی تنی بوده ا م..
آخرین بار که دوست می داشته ام کی بوده ؟؟؟ آخرین بار که کسی کنارم خوابش برده و از صدای نفسهایش پی برده ام که دنیا هنوز جایی برای زیستن
است...
آخرین بار که دوست داشته شده ام ؟؟؟ بی هراس فردا و تازیانه های وداع .. آخرین آرامش , آخرین خواب ، آخرین بی میلی به تداوم تاریکی و سکوت ...
چند صد سال است از شبی به شبی و از روزی به روزی سفر میکنم ، سرگردان مثل ابری در آسمان کوهستان ..
و همیشه غمگینم که چرا نام کوچکم را از یاد نمیبرم .. اسمم را ، کلمه کوتاهی که با آن دوست داشته ام و با آن رانده شده ام ...
تا کی بشوم آدم بی نام ، و همه چیز یادم برود .. و بالاخره بتوانم یک شب هم که شده بخوابم و خواب ببینم همه چیز یادم آمده ...
حقیقت دارد ، هیچکس خواب اموات را آشفته نمیکند .. همینطور خواب فراموش شده ها را ...
حمید سلیمی