سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در جستجوی دانش بیرون رود در راه خداست، تا آنگاه که برگردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :567
بازدید دیروز :376
کل بازدید :799075
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/20
11:33 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

کی گفته بود که گریه صافی روح است ؟ حرفش را باید با طلا بنویسند سردر سازمان ملل ، سر در همه مدرسه ها ، دانشگاه ها ، کلاس های زبان ، موسسه های آموزش دروس کنکور ، هرجایی که خطر دوست داشتن در همه اتاق هایش ورجه ورجه می کند ،اصلا بچه ها این درس را در مهد کودک باید یاد بگیرند،خیلی قبل تر از این که با مفهوم از دست دادن دست به گریبان شوند .

 یادم هست دفعه اولی که در عشق شکست خوردم بیست و دو ساله بودم ، خواب دیدم به مدرسه قدیمی مان رفته ام ،در خوابم توی حیاط قدم می زدم و به همه دخترهایی که با مانتوهای سرمه ای و مقنعه های کج و کوله روی زمین نشسته بودند می گفتم مبادا عاشق شوید، اگر هم عاشق شدید فقط گریه کنید ،گریه دوای هردرد است .

آدم که گریه می کند ،عین بادکنکی که می ترکد  خالی می شود ، خسته می شود ، از نفرت داشتن و بال زدن و آزار دادن خودش دست برمی دارد ، آدم می شود ، آدم خسته و بی حوصله اما زنده ، چه فایده دارد که آدم بخندد و توی گلویش پر از بغض و توی دلش پر از کینه باشد . 

آدم باید اشک بریزد ، هر آدمی ،چه شب هایی که روی فرش اتاق کار به خودم پیچیدم و گریه کردم ، اگر گریه نکرده بودم که می مردم ، شیر این چراغ سوخته را اگر باز نکنی می ترکد ، اصلا گریه جادوی عروسک سنگ صبور است ، آدم بغضش رامی گذارد جلویش و حرف دلش را می زند ومی گوید عروسک سنگ صبور یا توبترک یا من می ترکم وبعد هم  عروسک بلند می شود و یک سوزن  می زند به گلویت و تو زار می زنی و خلاص . 

اگر بغض نترکد که آدم می ترکد ، اگر گریه نباشد که آدم و نهنگ باهم فرقی ندارند ، هرچند می گویند دلفین ها هم گریه می کنند ، توی آب شور شنا می کنند و قطره قطره اشک می ریزند ، مثل آدمی که توی باران می رود و هرقدر هم اشک بریزد کسی نمی فهمد . اگر کسی هم فهمید،مهم نیست ، بهترین جا برای اشک ریختن اصلا توی اتوبوس شلوغ پر از آدم است ، اتوبوس تجریش راه آهن ، اتوبوس این شهر تا آن شهر که دوتا صندلی اش را برای خودت بگیری و از مبدا تا مقصد همین طور عین ابربهاری زار بزنی و از پنجره بیرون را نگاه کنی و به خودت بگویی یا تو بترک یا من می ترکم . بغض که باز شود تو دیگر نمی ترکی ، آن ها که می گویند چقدر زیاد گریه می کنی یا توی عمرشان چیزی از دست نداده اند ،یا مثل فاخته که جوجه هایش را توی لانه پرنده های دیگر می گذارد بی حسند ،یا چه میدانم از مریخ آمده اند .از من می پرسی آدمیزاد باید گریه کند ، اشک بریزد ،این قدر که زیر پایش چاله ای از باران جمع شود ،بعد خسته و کوفته برود یک لیوان شیرداغ بخورد و بخوابد ، این بهترین چاره برای درمان بغض است ، من هزار بار امتحانش کرده ام و هربار از ترکیدن نجات پیدا کردم ،عروسک سنگ صبور حالا یا توبترک یا من می ترکم .


| شرمین نادری


  
  

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر

در روحمان طراوت مهتاب عشق بود !

سرهایمان چو شاخه ی سنگین زِ بار و برگ

خامُش بر آستانه ی محراب عشق بود ...


من تشنه ی صدای تو بودم که می سرود

در گوشم آن کلام خوش دلنواز را

چون کودکان که رفته زِ خود گوش می کنند !

افسانه های کهنه ی لبریزِ راز را ...


گفتم خموش " آری" و همچون نسیم صبح

لرزان و بیقرار وزیدم به سوی تو !

اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم

در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ....


| فروغ فرخزاد |




  
  

دروغ گفتن هم حدى دارد

راستش،

عاشق نشده ام هرگز...

مزه شکلات مى دهد؟

یا گریه؟

یا دلشوره هاى مدام؟


| مهدیه لطیفى |

.......................................................


  
  

پیش آمده هیچ وقت

پیشانی ات بلند باشد

بختت بلند تر؟

و مردی بلند بلند

بگوید "دوستت دارم"!؟

باید پیش آمده باشد

تا خیال نکنی زن بودنت

بر بادهای بیابان شده شاید

پیش آمده باید باشد

تا انتقام خودت را از خودت نگیری

و به خوردِ خودت ندهی بیخود

که چه بهتر که "می توانم زن تنهای مستقلی باشم"!

و هیچ زنی پای این دروغ را امضا نمی کند

مگر آنکه پیش نیامده باشد!

 

| مهدیه لطیفی |




  
  

ای دعای درخت زردآلو وقتی شاخه‌اش شکسته بود...

ای عطر خوش زعفران در بازارچه‌ های قدیمی مسقف

ای غم همه ی آدم‌ ها که مسافر مشهد می شوند،

و حاجات بزرگ را در کوپه های کوچک قطار جا می‌دهند...

ای خاطره‌ های معطر

که ‌موهبت سادگی و رنج ما هستید...

اینها همه اشکال دیگر علاقه است !

درخت زردآلو‌

وقتی خیالِ تو پر از شکوفه شود

آیا من‌ هم رستگار می شوم؟

من گریستن و بخشیدن را از یاد نبردم 

از یاد نبردم

که خرده‌ های خاطره

مثل رگه‌ های طلا 

در میان سنگ‌ها با ارزش است...

از یاد بردن کار ساده‌ای نیست !

هیچ شالیکاری

عطر برنج را فراموش نمی‌کند...

من تماشا را از یاد نبردم

و رنگ صدایت را با ابرهای دیگر اشتباه نگرفتم

به‌خودم گفتم :

باران‌

تعلیم مدام گریستن است...


| سید رسول پیره |


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...