مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم ...
نبودنت دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه ...
بعد تکیه می دادم به صندلی
چشمهایم را می بستم ..
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم ..
نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم و نبودنت
پیرهنم شده است!
((رویا شاه حسین زاده))
تمام دلخوشیم
زنیست که از من
توی عکس های قدیمی مان مانده
از من زنی هنوز
توی آلبوم های کنج کمد
با تو خوشبخت است
دست هیچ کس
به او نمی رسد
زنی
دستت هنوز دور گردنش
زنی
دستت تا همیشه دور گردنش
زنی
دستش دور زندگی
به مرگ بگو...
می تواند اگر
تو را
ازو هم بگیرد!
((رویا شاه حسین زاده))
ابرهایی که توی این عکسند
تا حالا باید جایی باریده باشند
بی گمان گلهای زیادی را رویانده اند
و بی گمان یکی از آن گل ها را کسی برای معشوقه اش برده
فکر می کنم معشوقه باید لبخندی زده باشد از شادی
بی آنکه بداند
ما در این عکس
چقدر غمگین بوده ایم!
((رویا شاه حسین زاده))
من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیزترین شان
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر ...
((رویا شاه حسین زاده))
گاهی
یک پیراهن چهارخانهی مردانه هم حتی
میتواند
خانهی آدم باشد
که دلتنگیهایت را در جیبش بریزی
و دگمههایش را
برای همیشه
ببندی.
((رویا شاه حسین زاده))