سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، سرچشمه حکمت است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :138
بازدید دیروز :204
کل بازدید :800729
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/27
11:43 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

معلم مدرسه ای با اینکه زیبا بود و اخلاق بسیار خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود

دانش آموزانش کنجکاو شدند واز او علت را پرسیدند

چرا با اینکه دارای چنین جمال اخلاقی خوبی هستی هنوز ازدواج نکرده ای ؟

معلم گفت : در زمانهای قدیم یک زن پنچ دختر داشت وشوهرش او را تهدید کرد که اگر اینبار دختر به دنیا

بیاورد آن را سر راه خواهدگذاشت ..یا به هر نحوی شده آن را بیرون میاندازد ..

بار دیگر آن زن دختری به دنیا آورد پدرش آن دختر را هر شب کنار میدان شهر رها میکرد صبح که میامد میدید که کسی طفل را نبرده است تا هفت روز این کار ادامه داشت ومادرش هر شب برای آن طفل دعا میکرد و او را به خدا میسپرد خلاصه آن مرد خسته شد و کودکش را به خانه بازگرداند ..

مادرش خیلی خوشحال شد تا اینکه دو باره باردار شد و این با ر خیلی نگران این بود که مبادا باز هم دختر به دنیا بیاورد اما خواست خداوند بر این بود که فرزند هفتم پسر باشد ولی با تولد پسر دختر بزرگشان فوت کرد

بار دیگر حامله شد و پسری به دنیا آورد اما دختر دومشان فوت کرد تا اینکه پنج بار پسر به دنیا آورد اما پنج دخترشان پشت سر هم فوت کردند فقط تنها دخترشان که پدر میخواست ازشرش خلاص شود که بود ؟ دختر ششم ... آن دختر منم .. و من بدین دلیل تا حالا ازدواج نکرده ام چون پدرم خیلی پیر است وکسی نیست که او را ترو خشک و نگهداری کند من به او خدمت میکنم . آن پنج پسر یعنی برادرانم فقط گاهگاهی خبرش را میگیرند پدرم همیشه گریه میکند و پشیمان از کاری که با من کرده ...

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای .. 

پس نیکی را بکار ..بالای هر زمینی ...زیر هر آسمانی ..برای هر کسی ...

تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار مینشیند ..

اثر زییاباقی میماند حتی اگر تو باقی نمانی ...


  
  

معلم مدرسه ای با اینکه زیبا بود و اخلاق بسیار خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود

دانش آموزانش کنجکاو شدند واز او علت را پرسیدند

چرا با اینکه دارای چنین جمال اخلاقی خوبی هستی هنوز ازدواج نکرده ای ؟

معلم گفت : در زمانهای قدیم یک زن پنچ دختر داشت وشوهرش او را تهدید کرد که اگر اینبار دختر به دن

بیاورد آن را سر راه خواهدگذاشت ..

یا به هر نحوی شده آن را بیرون میاندازد ..

بار دیگر آن زن دختری به دنیا آورد پدرش آن دختر را هر شب کنار میدان شهر رها میکرد صبح که میامد میدید که کسی طفل را نبرده است تا هفت روز این کار ادامه داشت ومادرش هر شب برای آن طفل دعا میکرد و او را به خدا میسپرد خلاصه آن مرد خسته شد و کودکش را به خانه بازگرداند ..

مادرش خیلی خوشحال شد تا اینکه دو باره باردار شد و این با ر خیلی نگران این بود که مبادا باز هم دختر به دنیا بیاورد اما خواست خداوند بر این بود که فرزند هفتم پسر باشد ولی با تولد پسر دختر بزرگشان فوت کرد

بار دیگر حامله شد و پسری به دنیا آورد اما دختر دومشان فوت کرد تا اینکه پنج بار پسر به دنیا آورد اما پنج دخترشان پشت سر هم فوت کردند فقط تنها دخترشان که پدر میخواست ازشرش خلاص شود که بود ؟ آن دختر منم .. و من بدین دلیل تا حالا ازدواج نکرده ام پون پدرم خیلی پیر است وکسی نیست که او را ترو خشک و نگهداری کند من به او خدمت میکنم . آن پنج پسر یعنی برادرانم فقط گاهگاهی خبرش را میگیرند پدرم همیشه گریه میکند و پشیمان از کاری که با من کرده

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ایت

پس نیکی را بکار ..بالای هر زمینی ...زیر هر آسمانی ..برای هر کسی ...

تو تمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار مینشیند ..

اثر زییاباقی میماند حتی اگر تو باقی نمانی ...


  
  

زمانی که ما نیازمندیم نمیتوانیم به معنای حقیقی عاشق باشیم

عشق حقیقی در اوج بی نیازی است در اوج بخشش ، بدون چشم داشت

عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود

عشق حیقیقی ، عشق بدون شرط است

عشق ورزی معامله نیست ، حساب وکتاب ندارد

عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است ناب و خالص ، پاک و بی ریا ، بیدلیل

بدون چشم داشت ..

اینها کیفیات حقیقی عشقند ..

وقتی دو دو تا چهار تا کردید .. وقتی به مصلحت اندیشیدید .. بدانید هرگز عاشق نبوده اید هرگز ..

پس عشق بیچاره را بدنام نکنید ...


  
  

من آدم حساسی نیستم ..

وقتی خانه والدینم را ترک کردم گریه نکردم ..

وقتی گربه ام مرد گریه نکردم ..

وقتی ، در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم ، و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم ..

اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت ..

با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی میکردم از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود

مابودیم و یک خانه گرد آبی .. با خود گفتم انسانها برای چه میجنگند ؟؟؟؟

شصت دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی ام وکره زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد و

من اشگ ریختم از ته دل گریستم ...

از خاطرات نیل آرمسترانگ اولین فضانورد که در کره ماه نشست ...


  
  

یک صبح هایی هم هستند که آدم میچسبد به رختخواب و هر کار میکند

چشم و دل لعنتی اش باز نمیشود که نمیشود ..

من به این صبح ها میگویم " صبح های بی عشق "

اصلا آدم ، بدون عشق زندگی کند که چه ؟؟

هر آدمی برای نفس کشیدن لازم دارد یک نفر عاشقش باشد

آن وقت حال و روز صبح هایش دیدن دارد

حال و روز صبحتان دیدنی ... باعشق ..

نرگس صرافیان

....................................................


  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...