سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با خرد است که آدمیان به ستیغ دانش می رسند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :203
بازدید دیروز :307
کل بازدید :794170
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/7
1:54 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

تلخ‌ ترین نوعِ از دست دادن، مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت به دستشان نیاورده بودیم

هیچ وقت نداشتیمشان...

هیچ وقت هیچ خاطره‌ای از آن‌ها به یاد نداریم اما تا دلتان بخواهد بارها رو به رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم ..

با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه برده‌ایم ...

کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پُر از آنهاست...

آنانی که میدانیم دوستمان ندارند اما ما را جایی میان مشغله‌هایشان کنار گذاشته‌اند تا غروب جمعه‌ای، عصر دلگیری...

یا در یک هوای ابری نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند ...

تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد ..

ما یک روز پشت همین فیلم‌هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم...


| زهرا مهدوی |




  
  

تو واقعا عاشق منی؟!

نه،من فقط همیشه بیشتر از همه ی آنهایی که دوستت دارند،دوستت داشته ام.


تو تا ابد عاشقم میمانی؟!

نه،ابد هیچ چیز که انقضا ندارد،فقط تا زمانی که هستم همین گونه عاشقت میمانم.


تو بین همه،عاشق من شده ای؟!

نه،فقط بین همه ی دیده ها و ندیده ها تو را انتخاب کردم.


تو با عشق یک طرفه و این همه دوری کنار می آیی؟!

نه،فقط قبول کرده ام کسی که دوستش دارم کمتر از خودم دوستم دارد و باید برای اثبات دوست داشتن خیلی از شرایط را پذیرفت.


تو طعم سردی را چشیده ای؟!

نه،فقط لحظاتی به مهم نبودنم ایمان آوردم.


تو همیشه همه چیز را با نه جواب میدهی؟!

نه،من فقط مدت هاست با همین پاسخ های منفی خودم را از تو دور نگه داشته ام ..!!!


| نرگس حریری |




  
  

برای آخرین بار نوستالژی ترین برنامه اش را باز کرد.

بین خبرهاخوانده بود قرار است برنامه ای که سال های سال پشت کامپیوترش مینشیت و روشنش میکرد 

و پیام های عاشقانه میفرستاد میخواست بسته شود..

برنامه ای که شب ها تاصبح برای هم تایپ میکردند جمله هایی مینوشتند 

که هر عاشقی آن را میخواند میتواست لرزش قلبش را احساس کند..

این روزها مشغله ی زندگیش کمتر به او اجازه میداد ساعت ها در دنیای مجازی بگردد.

فاصله اش از دنیای مجازی زیاد شده بود و واقعی تر با دنیای واقعیش ارتباط برقرار میکرد..

وقتی به خودش آمد دید آخرین باری که کامپیوترش را روشن کرده بود سالهای گذشته ای بود که برای پایان نامه اش نیاز به اینترنت داشت.

یاهو را باز کرد.خنده ی تلخی میزد انگار او را برده بودند به همان سال هایی که فقط خودش میدانست چگونه سپری شد..

برای آخرین بار صفحه اش باز شد..

آخرین پیام های ناخوانده اش همگی به این مضمون بود:

جانان من میدانم روزی حتی برای آخرین روز زندگیت هم که شده تمام این ها را میخوانی حتی اگر نخوانی دلم خوش میشود که جایی ثبتش کرده ام خواستم بگویم...

انگارهمه ی این سالها تمام حرف ها و گله و شکایت ها و تبریک ها را در آن بعد لعنتی تایپ میکرد تا مبادا غرورش بشکند..


| نرگس حریری |




  
  

موهایش را روشن میکند

 تا بگوئید تمام شرایط جدید زندگی را پذیرفته 

و آماده میشود زندگی را باهمان شرایط ادامه دهد،

چه خوب و چه بد..

تیره میکند تا بگویید از زمین و زمان خسته است..

آنقدر دنیا برایش تاریک شده

 که با رنگ موهایش یکی میکند..

موهای پرپیچش را میبافد 

تا بگویید هنوز هم زیبایی دارد 

و حتی خوب نگاهش کنی زیبایی درونش هنوز هم تورا مجذوب خودش میکند..

موهای صافش را در باد رها میکند 

تا جلوی چشمانش را بگیرد 

و نبیند همه چیز را،همه کس را..

اما همه ی اینها برای دختریست 

که حتی شده یک دلیل هم موجب شادیش میشود..

تا زمانی که مو کوتاه میشود..!!!

موهای کوتاه برایش انتهای خط است..

نقطه ای بین بودن ها و نبودن ها..

خواستن ها و نشدن ها..

هنگامی که تصمیم میگیرد 

نخندد،

دوست نداشته باشد

و به کل دنیا پشت کند..

امان از موهای مشکی دختری که در نیمه شبی بی هوا بریده شد...


| نرگس حریری |


  
  

یکی از همین شب ها

بدون شب بخیر برای همیشه رفت...

نمیدانم تا ابد حسرت این شب بخیر به دلم میماند یا نه...

فقط این را میدانم هر شب قبل خواب بدجور در گوشم زمزمه میشود

که به جای شب بخیر یکی از همین شب ها گفت:

من دوستت ندارم...


| نرگس حریری |




  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...