سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ سهل پسر حنیف أنصارى پس از بازگشت از صفّین در کوفه مرد ، و امام او را از هرکس بیشتر دوست مى‏داشت فرمود : ] اگر کوهى مرا دوست بدارد در هم فرو ریزد [ و معنى آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبتها به سوى او شتاب گیرد . و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار . و این مانند فرموده اوست که : ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :88
بازدید دیروز :307
کل بازدید :794055
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/7
4:9 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

زنها با عشق اولشان ساده تر هستند..

انگار ساده می پوشند، ساده میگیرند

نگاهشان با شیطنت است

وقتی می خندد چشمشان برق میزند

 مدام صدایت میزنند...

اما..

اگر ترکش کنی،

اگر فریبش دهی، اگر اذیتش کنی...

اگر دنیایش را بهم بریزی

می بینی کم کم غلیظ تر آرایش می کند...

لباس های پر زرق و برق تری می پوشد...

نگاهش توی عکس با غرور دوخته شده است به دوربین...

خنده هایش هم دیگر حقیقی نیستند...

تلخ پوزخند میزنند...

از یک عشق عمیــق میگذرند

و دیگر سادگی هیچکس چشمش را نمی گیرد...

دیگر هیچ مرد معمولی ای را نمی پسندد،

هیچ مرد معمولی را قهرمان فرض نمی کند،

دیگر برای هیچ مردی، رویایی ندارند...

باید قهرمان باشی تا قهرمان ببیندت...

چهار شانه باشی، مرد باشى....

به هر چیزی دل میبندند جز قلب..!

جز عشق!!

زن ها فقط با عشق اولـــــشان ساده هستند،

ســـــــاده ها را ســـــــاده نگـــــه دارید...

چون هیچ زنی  وقتی غرورش له شود،

دیگر هرگز عاشق نمیشود...

دیگر حتی عشق خودش را هم نمی خواهد...


 

| ناشناس |




  
  

می گویند:

"مردها در عشق

قانون ساده ای دارند

بخواهندت برایت می جنگند

نخواهندت با تو می جنگند"

 

اما من مردهایی را می شناسم

که درست وقتی می خواهندت

با تو و خودشان می جنگند

آنقدر می جنگند

تا از تو و خودشان

ویرانه به جای بگذارند

و کیست که ویرانه را دوست بدارد؟

آن روز دیگر دوستت ندارند

و می روند

 

مردها چه دوستت بدارند چه ندارند

یک روز یک جا سراغت را می گیرند

یادت می افتند

دلشان تنگ می شود...

 

اما ما زن ها

یک جور خاص عجیبیم

 

دوست داریم

دوست داشتنمان آرام است

جنگی نیست

نه برای به دست آوردن می جنگیم

نه از دست دادن

ما فقط در سکوت اتاق خوابمان

برق چشم مردی را مرور می کنیم

و چه باشد چه نباشد

گرمای آغوشش را به خویش می پیچیم

می مانیم، می سازیم و عشق می ورزیم

 

اما

اگر روزی خسته شویم

و کاسه صبر حوصله ما لبریز

یک شب

دو شب

سه شب

بیدار می مانیم

اشک می ریزیم

دلتنگ می شویم

و یک روز صبح بیدار می شویم

و می بینیم عشق زندگی‌مان در قلبمان مرده است!

 

از ِآن روز

از آن لحظه

دیگر فکر نمی کنیم

دلتنگ نمی شویم

سراغی نمی گیریم

 

ما زن ها از یک روز به بعد تمام می شویم.

 

| ناشناس |




  
  

حدس میزنم یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شوم همه چیز را فراموش کرده باشم!

برای همین همیشه سعی میکنم همه چیز را نوشته باشم. دستور پخت چند غذا، جای قایم کردن پول ها، شماره کارت اعتباری، شماره موبایل و تو را...

پهلوی اسمت نوشته ام: وقتی صدایم میزند انگار یک صفحه قدیمی روی گرامافون شروع به چرخیدن میکند، انگار حسین قوامی شروع کند به خواندنِ "تو ای پری کجایی..."

نوشته ام: دوست داشتنش شبیه قند است وقتی بیفتد در یک استکان کمر باریک شاه عباسی و نرم نرم آب شود و رنگ ببازد به دل...

نوشته ام: دستهایش شبیه لانه هستند برای گنجشکِ دستهای من...

نوشته ام: باد خنک شبهای توی بالکن خوابیدن چله ی تابستان است، شبیه غروب های حیاط مادر بزرگ وقتی گیلاس و زردآلوهای تازه آب کشیده کنار حوض است و پدر بزرگ مشغول باغبانی باغچه کوچکش است، شبیه شیر گرم است وقتی از سرما در حال لرزیدن باشی، شبیه گرما و امنیت خانه در شبهای برفی و کولاک...

نوشته ام: حواسش هست وقتهای سلفی گرفتن آرنجم را بگیرد که دستم نلرزد! نوشته ام: میشود در نی نی چشمهایش بمیرم وقتی غرق نگاه کردنم میشود...

نوشته ام: توی آینه حتی موقع رانندگی بلد است با چشمهایش حرف بزند!

نوشته ام: زبان چشمها را بلد است،

 نوشته ام: حس آمدنش عطر ریحان میدهد...

 و وای به روزی که می آید... وای به روزی که بیاید...


| ناشناس |




  
  
هیچکس خودش را در هیچ رابطه اى مقصر نمیداند...

همه ى ما آنقدر غرور داریم...

که همیشه حق را به جانبِ خودمان می دانیم...

از نظر خودمان،فرشتگانى هستیم،

که داشتیم زندگیمان را می کردیم

که یک نفر آمد...  

و ما را با خاک یکسان کرد و رفت...

داخلِ شعرها...

داخلِ متنها می گردیم... 

دنبالِ جمله اى که طرف مقابل را بکوبد و ما را مظلوم ترین آدمِ دنیا نشان دهد...

گاهى یادمان میرود...

آدمى که الان می خواهیم سر به تنش نباشد،

تا دیروز پُزَش را به عالم و آدم میدادیم...!

کمى انصاف شاید...


| ناشناس |



.............................................

  
  

اگر بچه که بودیم به جای گفتن:

دیوار موش دارد و موش گوش دارد، میگفتند:

"فرشته ها در حال نوشتن هستند..."

نسلی از ما متولد میشد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر داشت.

قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:

بچه را ول کردی به امان خدا !

ماشین را ول کردی به امان خدا !

خانه را ول کردی به امان خدا !

و اینطور شد که "امانِ خدا" شد مظهر ناامنی!

مظهر خدا امن ترین جاست اتفاقا. فراموش نکنید.


| ناشناس |




  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...