من آدم "عشق دوم"بودن نیستم جانم...
آدم اینکه خسته از راه برسی با کوله باری از مقایسه و انتظار استقبال گرمم را داشته باشی
من تمام زنانگی هایم را در صندوقچه ی مادربزرگ پنهان کرده ام برای کسی
که اولینش باشم...
که اولینم باشد...
این همه سال با تنهایی نجنگیده ام برای "نفر دوم" شدن!
| الناز شهرکی |
فلانی سلام، امروز که دارم برایت می نویسم خندانم و چشم هام چیزی از روزهای گذشته کم ندارد،
چیزی که میگفتی اگر بروی با خودت میبری و نبردی، یعنی نگذاشتم که ببری،
نگذاشتم دست رویاهام را بگیری و بیندازیشان یک جای دور و برق توی چشم هام را کم کنی که بعد از تو بنشینم یک گوشه، زانوی غم بغل بگیرم و آنقدر اشک بریزم که شعله ی نگاهم به تاریکی پیوند بخورد و هیچ یادم نیاید قبل از آن اتفاق، آهویی بودم که دویدن برایش کم بود و دلَش میخواست بال دربیاورد و توی غروب های دل انگیز زمستان تا اٌفق پرواز کند،
نگذاشتم از یادم ببری عشق تا همیشه میتواند راهش را توی دل آدم پیدا کند و زندگی مثل لمس گلبرگ های یاس لطیف است، که هنوز چیزهایی توی دنیا هست و آدم را به نفس کشیدن وصل میکند و طعم مربای بهارنارنج مادربزرگ را میدهد که شیرین است و عطرش داستان عشق های اساطیری را یاد آدم می آورد،
نگذاشتم دلم را مچاله کنی و بگذاری لای روزنامه های میز کارت که بود و نبودشان برایت فرقی نداشت و اگر نبودند خیال میکردی باد قاصدکی را از مقابلت برده و میخواهد به یک نفر دیگر بسپاردش،
نگذاشتم چون دوست داشتن اگر آنی باشد که باید، کم نمی آید و نیمه ی راه مثل خون جریان یافته از زخم های آدمی تمام نمیشود، مثل قلب خون را میگیرد و میچرخاند که آدم را سرپا نگهدارد، که عشق اگر بودنش به حادثه ای بند باشد عشق نیست و تمام شدنش چیزی از چشم های آدم کم نمی کند...
راستی از چشم های من نه اما، از چشم های تو چیزی کنار من جا نمانده است؟!
| نازنین عابدین پور |
حصاری داریم به نام سن
از این عدد ناچیز برای خودمان دیوار چین ساخته ایم
چه فرقی میکند چه باشد ؟
29 - 50 - 60 - 83 و بیشتر ... در هر سنی میتوانی عاشق شوی
عاشق چیزهای خوب , مثل رنگهای مداد رنگی
دنباله های بادبادک , عروسکها و ماشین های کوچکی
که زمانی شاید هم قد و اندازه
خودت بودند و حالا ...
در هر سنی میتوانی پفک بخوری و آخر سر انگشتانت را با لذت لیس بزنی
میتوانی بجای اینکه فقط نیکمت های پارک را حق خودت بدانی مانند 7-8 سالگی ات
تاب سوار شوی و تاپ تاپ عباسی بخوانی ...
میتوانی قبل از خواب ستاره ها یا گوسفندها را بشماری
نگران چه هستی ؟؟؟
مردم ؟؟؟
بگذار دیوانه خطابت کنند
اما تو زندانی یک عدد نباش
بگذار بین تمام ناباوری ها , دروغ ها , تنهایی و آلودگی های این شهر لحظاتی مانند
کودکی ات بخندی ...
تو هنوز همانی
چیزی جز یک سن در تو تغییر نکرده
فقط چند سال بیشتر اسیر زندگی شده ای
هیچوقت دیر نیست
برای یک لبخند
برای یک عشق
خودت را اسیر یک عدد نکن ...
love براتون ...
وقت های بیجانی
دلم بی حرف و حدیث میخواهدت
وقت های کم آوردن
لحظه هایی که تو از عشق میگفتی
و من به هزار و یک کار نکرده دل نگران بودم
عصرهایی در زندگی هست
که دلت میخواهد کسی باشد
حتی اگر ایمانی به دوست داشتنش
نداشته باشی
فقط باشد
که تو به نگاه تاب موهای نشسته بر بام چشمهایش
شعر شوی
بعد آرام در گلو بخوانی اش
او اشگ شود که نوشتی اش
تو گرم شوی
بی جانی ببیند
عاشقانه چای می نوشید
تا مدت ها ترک تان کند
.....
سجاد افشاریان
برای مدت طولانی از کسی متنفر نباشید
چون تنفر به نقطه ضعفتان تبدیل میشود
یاد بگیرید ..
فرد مورد نظر را
کلا از دایره توجهتان خارج کنید ...
......................................................
پ . ن : متاسفانه یه عده هنوز نمیدونن .احترامی که بهشون میزاریم از شخصیت خودمونه .. و گرنه کمالات آنچنانی نداشتند و ندارند ....!