می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
کم بودنتتو را ببویم و
در این زمانِ متوقف
سال ها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها... ؟
"ناشناس"
ماه من! نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام "تو" همان جان منی "ناشناس"
فرسنگ ها هم که دور باشی
می نشانمتکنار رویا هایم
قفل می کنم به بودنت..
که گاهی می رسی به لبهایم...
من تمام خنده های جهان را گم کرده ام،
پر شده ام از این همه تاریکی...
حالا تو هی از باران و
کوچه های خیس شعر به من بگو
از سیب و هوس،
و من پشت می کنم به هر چه لبخند است
به هر چه آفتاب...
رو می کنم
به شب،
به تمام بغضی
که راه نفسم را بند می آورد...
من هوا کم می آورم...
عشق من، چیزی نگو؛
فقط بیا...
"ناشناس"
نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم!
یاس هایی سفیدند!
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم!
می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیابت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفتهیی!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!
...
نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من!
از بیروت پرسیده بودی!
میدان ها و قهوه خانه های بیروت،
بندرها وُ هتل ها وُ کشتی هایش
همه وُ همه در چشم های تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می شود.
"نزار قبانی"
طعم سیب می دهد لب هایت
و من
گناهکارترین آدم روی زمینم...
***
((طعم سیب می دهد لب هایت
و من
گناهکارترین حوای روی زمینم...))