سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمع حکمت را از دلهای دانایان می برد . [پیامبر خدا علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :209
بازدید دیروز :185
کل بازدید :801494
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/30
7:9 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

دوستت دارد و از دور کنارش هستی

روی دیوارِ اتاق و سرِ کارش هستی

آخرین شاعرِ دیوانه‌تبارش هستی

دل من! ساده کنم، دار و ندارش هستی


دوستش داری و از عاقبتش با خبری

دوستش داری و باید که دل از او نبری

دوستش داری و از خیر و شرش میگُذری

دل من! از تو چه پنهان که تو بسیار خری


دوستت دارد و یک بند تو را می‌خواهد

دوستت دارد و در بند تو را می‌خواهد

همه‌ی زندگی ات چند؟ تو را می‌خواهد

دل من! گند زدی... گند! تو را می‌خواهد


شعر را صرف همین عشقِ پریشان کردی

همه‌ی زندگی‌ات را سپرِ آن کردی

دوستش داری و پیداست که پنهان کردی

دل من! هر چه غلط بود فراوان کردی


دوستت دارد و از این همه دوری غمگین

دوستت دارد و توجیه ندارد در دین

دوستت دارد و دیوانگیِ محض است این

دل من! لطف بفرما سر جایت بنشین


مست از رایحه‌ی کوچه‌ی نارنجستان 

دوستش داری و مبهوت شدی در باران 

دوستش داری و سرگیجه‌ای و سرگردان 

دل من! آن دلِ آرامِ مرا برگردان


لب تو از لب او شهد و عسل می‌خواهد

لب او از تو فقط شعر و غزل می‌خواهد

دوستت دارد و از دور بغل می‌خواهد

دل من! این همه خوان، رستمِ یل می‌خواهد


دوستش داری و رؤیای تو جان خواهد داد 

همه ی زندگی‌ات را به فلان خواهد داد 

فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد؟ 

دل من! عشق به تو شست نشان خواهد داد!


| یاسر قنبرلو |


  
  

و عرب ها ...

روزی خواهند دانست

که پیامبری را کشتند

آنها حتما یک روز می فهمند

که پیامبری را کشتند

مردی که یک زن را پیامبر بداند حتما خدایی است که عینک جنسیت را از چشم هایش برداشته است

وقتی کیفش را

از میان خرابه های انفجار به دستم دادند

و من پاسپورت

بلیط هواپیما و ویزایش را دیدم،

دانستم که با بلقیس زندگی نمی کردم!

من همسر یک رنگین کمان بودم!


وقتی زن زیبایی می میرد،

زمین تعادل خود را از دست می دهد!

ماه صدسال عزای عمومی اعلام می کند

و شعر بیکار می شود.


| نزار قبانی |


+ برای همسرش بلقیس الراوی که در حادثه انفجار در بیروت کشته شد.


  
  

هرکه را دور کنی دور و برت می آید

از محبت چه بلاها به سرت می آید


بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد

بروی جمعیتی پشت سرت می آید


تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند

تا کمی دور شوی هی خبرت می آید


دل به مجنون شدن خویش در ایینه مبند

صبر کن عاشق دیوانه ترت می آید


من آشفته به پای تو می افتم اما

موی آشفته فقط تا کمرت می آید


خون من ریخت نیفتاد ولی گردن تو

گردن من به مصاف تبرت می آید


روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی

یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید


| کاظم بهمنی |




  
  

می‌گفت

این خیابان‌های شلوغ را که تندتند می‌روی

از تمام کوچه‌ها

زودتر تمام می‌شوند !

می‌گفت خوابم را نبین

که هیچ بیداری دیگری

انتظارت را نخواهد کشید !

و من حرف‌هایش را در هیچ کتابی پیدا نکردم که بخوانم ...

حالا سال‌ها گذشته است

او هیچ آدرسی ندارد

و من آنقدر پیر شده‌ام !

که زمانی برای دوست داشتن باقی نمانده است ...


| سهیل خطیب مهر |




  
  

ته اتوبوس، آن صندلی آخر، کنار شیشه

بهترین جای دنیاست

برای آنکه مچاله شوی در خودت

سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور

و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری

و فکر کنی به خاطراتی که آزارت میدهد

و گاهی چشمهایت خیس شود، ازحضور پُر رنگ یک خیال

و یادت برود مقصدت کجاست

و دلت بخواهد که دنیا به انداز? همین گوشه اتوبوس کوچک شود...و دنج و تنها...

و آه بکشی از یادآوری حماقت های عاشقانه ات...

شیشه بخار بگیرد

و تو با انگشت بنویسی " آینده "

و دلت بگیرد از تصورش...

چشمهایت را ببندی

و تا آخرین ایستگاه درخودت گریه کنی.


| پریسا زابلی پور |


برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...