سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و بر پلیدیى که در پارگین بود گذشت و فرمود : ] این چیزى است که بخیلان در آن بخل مى‏ورزیدند . [ و در روایت دیگرى است که فرمود : ] این چیزى است که دیروز بر سر آن همچشمى مى‏کردید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :215
بازدید دیروز :269
کل بازدید :832218
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/13
9:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

فقط یک نفر 

فقط یک نفر اززندگیت میگذرد

که خطوط کف دستانش شبیه وطن توست

به محض اینکه دستش را از دست تو بیرون آورد

احساس میکنی در تبعیدی ..

وقتی از وطنت دور افتادی...

حتی اگر تبعیدگاهت  بهشت برین باشد بی هیچ کم و کاستی

همیشه آرزوی کوچه پس کوچه های خاکی وطنت را در دل خواهی داشت ..

با اینکه خورشید و ماه تبعید گاهت همان خورشید ماه وطن است..

ولی به گاه طلوع و غروبش قلبت به یاد وطن در سینه فشرده میشود و همه جانت از اندوه لبریز میشود

و تا واپیسین لحظه زندگی هیچ آرزویی جز  بوسیدن و بوییدن خاک وطن نخواهی داشت ..

بوسیدن و بوییدن و دیگر هیچ ....

.............................................................................

غ .ن :  وطن پرنده پر در خون .. وطن شکفته گل در خون .. وطن ...ایرانم ...

 

 

 

 

 


  
  

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما

گردِ بام و در من

بی‌ثمر می‌گردی.

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری_باری،

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،

برو آنجا که ترا منتظرند.

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند.

 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب...

قاصد تجربه‌های همه تلخ

با دلم می‌گوید

که دروغی تو، دروغ؛

که فریبی، تو فریب.

قاصدک! هان، ولی…آخر…ای‌وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! کجا رفتی؟ آی…

راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟

مانده خاکسترگرمی، جائی؟

در اجاقی_ طمع شعله نمی‌بندم_ خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می‌گریند.

 

مهدی اخوان ثالث

..................................................................................

غ . ن : شده تا حالا با شنیدن صدای گریه از تو قلبت از درونت ازخواب پاشی .. شده روزای گرمی که تو دلت انگار برف میباره .. شده شبایی که موقع خواب تو سکوت شب صدای زوزه باد تو گوشت بپیجه .. این روزا و شبای من ... این روزا و شبای ما ...

 


  
  

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است...

 

مهدی اخوان ثالث

.......................................................................................................

غ . ن :  و این اینروزای سیاه و غمین که از آسمون درد و غم و مرگ میباره در این روزایی که قلبمو ن سرده و یخه و زمستون خیلی زودتر به دلمون اومده خدایا بهت پناه میبریم .. بهت پناهنده ایم ..پناهمون باش یا غیاث من لا غیاث له ...


 


  
  

پرنده ای ام که نمی پرد

پلنگی ام که نمی درد

تفنگی ام که نمی زند

نهنگی ام که آشیانه ی امن ماهی ها شده

حالم چگونه است ؟؟؟

خسته

غمگین

اما امید وار ...

 

نرگس صرافیان