سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای علیّ! از ویژگیهای مؤمن آن است که حقیقت را از دشمنش می پذیرد و فرا نمی گیرد جز برای آنکه بداند و نمی داند جز برای آنکه عمل کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :409
بازدید دیروز :250
کل بازدید :832662
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/14
11:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

یه عمره مثل چشمای ستاره خواب و بیدارم
یه عمره ماه پشت ابر و من دلتنگ دیدارم


یه عمره میکشم با گریه ناز آرزوهامو
بگو تا فصل لبخندت چقد گریه بدهکارم؟


تو اون حرفی، تو اون رازی، که با مَردم نمیشه گفت
بگو ای راز سربسته تو رو تا کی نگه دارم؟


یه عمره پای عشقت لحظه هامو زندگی کردم
برای مُردنم یک لحظه دیدار آرزو دارم، آرزو دارم، آرزو دارم


دیگه دنیا بی تو جایی واسه موندن نداره
این پرنده آسمون داره ولی شوق پریدن نداره


آروم آروم شب و روزامو دارم سر میکنم
آخه این کوچه ی بن بست که دویدن نداره


آروم آروم شب و روزامو دارم سر میکنم
آخه این کوچه ی بن بست که دویدن نداره


بی تو دنیا دیگه جایی واسه موندن نداره

 

.......................................................................................................

 غ . ن :  و رضا صادقی با  اون صدای ملس وخاصش چه قشنگ غم و میریزه دل و روحت....


  
  

نمیدونم ایده اون سه روز چرا انقدر تو ذهنم قوی شده .. ولی جالبیش اینه که من فقط  به روزاش فک کردم و  اصلن برنامه ای واسه شبش نداشتم .. الان که

فک میکنم به خودم میگم آخه زن ناحسابی

وقتی میگه سه روز تمام و 72 ساعت یعنی این روز شبم  داره دیگه .. چرا اصلن به شبش فک نکردی و برنامه ای براش نداری ؟؟؟

و بعد با خودم میگم قراره این سه روز و فقط فقط مال خوده خودم باشم .. تو  آرامش مطلق ... به کسی نیازی ندارم .. مطلقا نیازی ندارم ...

تصورم از این سه روز و حالا شبش ترجیحا شماله با اون منظره سبز بی نظیرش ( البته گیلان نه آ مازندران ) .. تو هوای پاییزی ملسش .. با اون برگهای

نارنجی از همه رنگ مدهوش کننده ش ..

و خونه ای که  توش هستم ارتفاع داشته باشه طوری که از تراسش جنگل زیر پام باشه ... با ویوی ابدی دریا ش ...

دلم میخواد اول شبش حدود ساعت 10 شب بخوابم .. بدون اینکه دغدغه   اینو داشته باشم که  ناهار فردا چی درست کنم ... فردا صبحانه بچه  ها چی

بخورن .. شیرداریم یا نه ؟ وای امروز کتاب نخوندم .. وای فلان چیز و واسه مامان نخریدم .. وای  " پ"  بیمه نداره کار نداره عاقبتش چی میشه یا برم اینستا و 

تلگرام و ازاین خزعبلات همیشگی ..  لباس خواب صورتیمو بپوشم و فقط یه خواب راحت و بدون فکر و خیال و یه رختخواب تمیز گرم و نرم که بلافاصله خوابم

ببره .. و قبل از طلوع آفتاب بیدارشم .. روی سجاده ام توی تراس که مشرف به جنگل و اونورش دریاست روبروی قبله بشینم و بعده راز و نیاز با خدا طلوع 

محشر  خورشید و تماشا کنم ...  که عاشقشم ...

طلوع خورشید و ببینم و فقط شکر کنم خدارو .. بعد که آفتاب کامل در اومد .. . کتونیمو بپوشم و برم پیاده روی کنار دریا .. انقدر برم ...تا خسته خسته

شم .. بعد نون تازه بخرم و برگردم خونه و دو تا مرغ و کره محلی و نون تازه  بزنم تو رگ ...بعدشم یه قهوه ... ( چه شود.. بوی تخم مرغ و کره و قهوه مستم

کرد یه لحظه )

یه دوشی بگیرم و دوباره برم بیرون و گشت و گذار تو بازارچه های محلی هفتگی با بوی ماهی دودی و ماهی تازه و سبزیهای معطر و زنان محلی با اون

لباسهای گل گلی  و رنگی رنگیشون دل آدم وا میشه و تخم مرغ محلی و غاز و اردک میفروشن .. بوی زیتون و ماهی و میوه ها مستم کنه ...

و ظهر برگردم خونه و یه نهار مختصری بخورم ... و یه کم بخوابم ... و بعدش برم دریا ... و توی ساحل تا خوده غروب قدم بزنم ...

بعدش قبل از غروب برگردم تو همون تراس و روی همون سجاده ام و اینبار غروب خورشید و با جون و  دلم تماشا کنم و بعدش نمازمو بخوونم ...

نه دغدغه شام داشته باشم ..نه اینکه خونه و مرتب  کنم  .. نه  اینکه برای ناهار فردا برنامه ریزی کنم ..  نه اینکه هزار تا فکر و خیال بیاد به سرم ...

خوبی شهرهای شمال اینه که شهرها و روستاهاش خیلی به هم نزدیکن ... و هر روزش و میتونم تو یه شهر و یا ترجیحا روستا باشم .. و شبش باز برگردم

همون تراس دلبر ...

خدایا فک نکنم آرزوی بزرگی باشه  این چیزهای ساده و دم دستی .. میشه ردیفش کنی ؟؟؟خدا جونم ؟؟؟ میشه واقعا ...؟؟؟؟

.............................................................................................

غ . ن: میبینی حتی یه ثانیه شو نمیتونم باهات تصور کنم وقتی صفر تا صدم مفت و مسلم  تو چنگت بود و قدر ندونستی .. وقتی صفر تا صدتو  به نام دیگه سند زدی ... هیچ شب و روزی و نمیتونم باهات تصور کنم ... کاش میتونستم .. اگه میتونستم  یه روز و شبی و بدون استرس و نگرانی و ترس و تحقیر و شماتت تصور کنم کنارت  .. میتونستم یه کتاب در موردش بنویسم .. ولی حیف که حتی تو ذهنم دیگه برنامه اش پاک شده .. ونمیتونم پلی کنم .. متاسفم !!!

 

 


  
  

دیوانه ای به ساحل نشسته بود و در آب دریا ماست میریخت و با قاشق چوبی هم میزد !!!

عاقلی رسید و پرسید چه میکنی ای دیوانه ؟؟

گفت دوغ میسازم ..خندیدند ..خندید !

گفت اینطور که دوغ نمیشود ابله ! گفت میدانم ولی اگر بشود چه شود ...  چه دوغی شود !!

و این رسم دیوانه هاست !!!

نشسته بر ساحل دریای دوست داشتنی کسی ...

قاشق قاشق ماست محبت میریزد به شوراب داشتنش ..

که این دوغ وصال اگر حاصل آید چه مبارک شرابی شود.. سکر آور و راستی افزا ...

لابد خدا پیامبری خواهد فرستاد مهربان..

برای دیوانه ایی که ماییم ...

آیه ها را یک به یک میخواند به صوت داوودی اش ..

که ماست هایتان را کیسه کنید !!!  ای خفتگان  آغوش خیال و ای فریب خوردگان سراب رسیدن !!!

عشق در نرسیدن است ..!!!

و راست گفت خداوند بلند مرتبه ...!! که عشق واقعی در نرسیدن  است ...

 

مرتضی برزگر


  
  

یه روزی تو زندگیت میرسه که می بینی :

هر چی کار بوده کردی ..

هر اشتباهی بوده کردی..

هر چی غم  بوده خوردی

هر چی عذاب بوده کشیدی

هر چی تلاش بوده کردی

هر  چی اعصاب بوده خرد کردی

هر چی صبر بوده کردی 

هر چی داد بوده زدی

هر چی گریه بوده کردی 

هرچی رنج و بدبختی بوده دیدی

دیگه هیچی رو نمیتونی تحمل کنی

فقط یه چی از همه میخوای اونم  اینه که مثل مرده باهات رفتار کنن .. یعنی هیچ کاری به کارت نداشته باشن ... همونجور که  از مرده هاشون دیگه هیچ انتظاری ندارن ...

نه بگن خوبی ؟ نه بگن بدی ؟ نه بگن کجا میری کجا میای ؟؟ نه بگن چقد لاغر شدی ؟.. نه بگن انگار افسرده ای ؟؟ نه بگن خودتو عذاب نده ؟؟ نه بگن فکر چی رو میکنی ..؟؟؟؟

دیگه حوصله توضیح دادن به هیچ احد و الناسی رو نداری ؟؟ حتی خودت ...

گاهی وقتی یکی میگه خوبی ؟؟ انگار بهم فحش میده ....!!!

دلم یه جای دور میخواد خیلی دور .. بدون گوشی ..

بدون استرس و نگرانی واسه بچه ها .. نگرانی واسه مادرم .. نگرانی واسه " پ " که الان بزرگترین دغدغه زندگیمه فعلن ..

ایکاش میشد که سالی فقط سه روز یعنی 72 ساعت تمام و کمال فقط و فقط مال خودم باشم .. خوده خودم ...

هیشکی نه بهم زنگ بزنه نه زنگ بزنم بهش .. نه نگرانم بشن نه نگران کسی باشم .. نه توضیحی به کسی بدم ..

برم و سه روز تموم همون جوری که دلم میخواد تو آرامش و سکون  مطلق .. تو یه جای دنج و خلوت و ساکت که منو  طبیعت با هم باشیم ..

روزه سکوت بگیرم و فقط کتاب بخونم و موسیقی گوش بدم و....

اگه میشد سه روز مرخصی مطلق از همه زندگی گرفت و رفت به امید همین سه روز میشد همه روزای سخت  سال و تحمل کرد .. و صبر کرد ... و صبر کرد و

صبر کرد ودم نزد ... 

تا اون سه روز برسه ... ولی افسوس نمیشه ... حالا فک کن اون سه روز با کسی باشه که میخواییش .. باهمه جون ودلت میخواییش ..کسی که پیشش

خوده خودتی .. کسی که پیشش نیاز به تظاهر نداری .. کسی که پیشش نیاز به زدن نقاب خوبم و بهترم و الهی و شکر و عالیم واز این اراجیف الکی نداری ..

کسی که پیشش حرفایی میگی که از ته ذهنت و قلبت میگذره و  بلند بلند فکر میکنی و ابایی نداری که چی در موردت فک میکنه .. چون عین خودته ..

هر چند که باعث عذابش میشی میدونی ..

اون سه روز .. ایکاش بیاد ... !! ایکاش بیاد ...

ولی من حتما حتما حتما اون سه روز میارم به زندگیم حالا نمیدونم کی و چطور ؟؟؟؟

ولی به امیدش زنده ام .. نفس میکشم ...

 

لی لی




 


  
  

همه ما میمیریم همه ی ما بدون استثناء ...کمی دیر تر .. کمی زودتر..

یک دفعه ،  ناگهانی ...تمام میشویم .. یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوتها و لانه ی خفاش ها میشود ..

همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ میزند ...

هین بچه هایی  که نفسمان به نفس شان بند است میروند پی زندگیشان ... حتی نمیایند آبی بریزند روی مزازمان ..

قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره ی خاکی راه رفته اند .. مغرورانه گفته اند : مگه من اجازه میدم .. مگه از روی جنازه ام رد بشن ...!!!

و حالا کسی حتی نمیتواند استخوان های جنازه شان را  پیدا کند که از روی آن رد بشود  یا نشود !!!

قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند .. دلفریب مثل آهو خرامان راه رفته اند ..

زمین زیر پای تکان خوردن  جواهراتشان لرزیده .. سیب ها از سرخی گونه هایشان زنگ باخته اند ...

 وحالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمیاورد .. قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه ی دشمنانشان شراب ریخته اند و خورده اند ..

سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته اند .. 

پنجه در پنجه شیر انداخته اند .. ا ز گلوله نترسیده اند و  حالا کسی نمیداند در کجای تاریخ گم شده اند ...

همه این کیته ها ، تلخی ها، زخم زبان ها ،  همه ی این  کوفت کردن دقیقه ها به جان  هم ، همه این زهر ریختن ها به جان هم ..تهمت زدنها .. توهین  کردن ها به هم تمام میشود ..

از یاد میرود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و عزیزانمان  زهر کنیم ...

اگر میتوانیم به هم حس خوب بدهیم کنار هم بمانیم واگر نه ، راهمان را کج کنیم دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ی ما میمیریم..

همه ما بدون استثناء ..کمی دیرتر ..کمی زودتر .. یک دفعه . ناگهانی ...

پس اندکی زندگی کنیم . بگذاریم که دیگران هم زندگی کنند !!!!

برای رسیدن به کبریا

باید نه کبر داشت نه ریا !!!؟؟ همین

......................................................................................


 


  
  
<   <<   6   7   8   9      >