با تو هستم ای مسافر.. که به جاده تن سپرده
ای که دلتنگی غربت .. منو از یاد تو برده
هنوزم هوای خونه .. عطر دیدار تو داره
گل به گل کوچه به کوچه ... تو رو یاد من میاره
با تو من چه که بودم ... که چنین مرا شکستی
بی وداع و بی تفاوت .. سرد و بی صدا شکستی ...
..................................................................
روزها ست به انتظار باران نشسته ام
شاید یکبار دیگر چتر به دست از کوچه ما بگذری
با همان چتر ، در بارانی که آرام گرفته
و شاید دوباره لحظه ای چتر را کنار بزنی
و به آسمان نگاه کنی...
و من که پشت پنجره ایستاده ام
باز هم عاشق چشمانت شوم ...
حتما اینبار پله ها را خواهم دوید...
شاید هم پنجره را زود باز کنم و فریاد بزنم
چترت را نبند !
آرامتر برو ..
گم ات میکنم ....!
نشسته ام به در نگاه میکنم
دریچه " آه " میکشد..
تو از کدام راه میرسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود..
جوانی در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد ...!!!!
هوشنگ ابتهاج
کار خیلی آسانی است
که انسان وارد زندگی کسی شود
آنرا به هم بریزد ....
و با یک بال زدن پرواز کند ...
پرواز کند ...
پرواز کند ....
.........................................................................
پر میزند دلم به هوای غزل ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟؟؟
قیصر امین پور
دوست داشتن صدای مبهم فریادی است که درست کنار گوشت بنای گریه میگذارد و تو باید به آغوشش بکشی
و یا این صدای مبهم را در انتهایی ترین گوشه قلبت خفه کنی ... یا او پیروز میدان میشود یا تو !!!
اگر او پیروز شد شانش نجات از درد را ازدست داده ای ....آنوقت تازه میشوی هم جنس زخم هایش!
و باید مدام داد بزنی ...
دوست داشتن همین است درست شبیه حس خفگی
چیزی مثل فریاد در گلویت جا خوش کرده ..
گم شده ، گم کرده خودش را ! او را !
کوچه های شهر به او میخندد و خیابان ها دهن کجی میکنند
پاییز شد .. آسمان دلگیر است اما نمی بارد و صد امان از بوی پاییز و آسمان ابری که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هنچ کس دیگر ...
فقط هر چه هوا سردتر میشود دلش آغوش گرم تری میخواهد !!!
.................................................................