سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :109
بازدید دیروز :376
کل بازدید :798617
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/20
4:44 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

توی زندگی همه ما شبا و روزای خیلی سختی بوده شبایی که با دست محکم دهنمونو گرفتیم و لحاف سرمون کشیدیم تا صدای گریه ها مونو کسی نشنوه

و تصور کردیم که این آدم مچاله شده توی تخت تا فردا دووم نمیاره .. نمیدونیم چه جوری خوابمون میبره ..( آه خواب این جادوی اثیری که اگر نبود بی شک

انسان خیلی زودتر از این متلاشی میشد ..) خوابیدیم و صبح با چشمای پف کرده و صدای دو رگه دوباره زندگی را از سر گرفتیم .. ما تا اینجاشو اومدیم قطعا

از این به بعدش هم از پسش برمیاییم .. زندگی همینه دیگه روزهای سختش سخته .. شبای سختترش سختتر !!

میدونم ولی درنهایت ما رو به آدم بالغ و پخته تر تبدیل میکنیم ..مثل یه تنور که از  خمیر نرم و خام  یه نون خوشمزه و گرم به دست میاد ...

فقط اینو میدونم با سخت گرفتن به خودمون زندگی و سختترش میکنیم .. یادمون نره اولویت ما تو زندگی فقط و فقط خوب کردن حال خودمونه ...با هر روشی

که اگه این حاله  خوب باشه همه سختیا قابل تحمل میشه .. به خودمون که سخت بگیریم لاجرم  به اطرافیانمونم سخت میگیریم و این جهنم واقعیه ...

و اینو با تمام پوست و خونم درک کردم که زندگی بی مشکل و رنج وجود نداره ..

هر رنجی که به ما میرسه لازمه روح و زندگی ماست هیچ رنجی هیچ دردی بی حکمت و حساب و کتاب بهمون داده نشد وقتی به مرحله پذیرس درد و رنج

میرسیم به جای مقابله با اون و جنگ باهاش در راستا و  مسیر اون قرار میگیریم به جای تضاد و دشمن فرض کردن مشکلمون در کنارش میایستیم و دست در

دستش میزاریم کم کم ابهت رنج و درد برامون کمرنگ میشه چون دیگه در مقابلش نیستیم بلکه درکنار و دوشادوش اون قرار داریم ..

در هیچ کجای عالم از ثروتمندین تا فقیر ترین آدم روی این کره خاکی همه به نوعی  درگیرند فقط نوع و طیف و رنگ مشکل و رنجمون متفاوته والا هیچ کس در این جهان آسوده نفس نمیکشه ..

دو نفر با هم ازدواج میکنن با هم پیمان می بندند که تا آخر عمرشریک خوشی و ناخوشی هم باشن .. همه ما انسانها چه مرد و چه زن دارای خصوصیات

خوب و بد سفید و سیاه و خاکستری هستیم .. هیچ کس نه  خوبه مطلقه نه بد مطلق نه خاکستری محض !!

این شرایط رفتار و سکنات طرف مقابله که باعث میشه کدوم خصلت در من پر رنگتر و بارزتر بشه و به چشم بیاد ...

این طرف مقابل ماست که باعث میشه کدوم خصلت کدوم فضیلت یا کدوم رذیلت در وجود ما پررنگتر بشه .. منه نوعی به عنوان یه همسر چه مرد و چه زن

وظیفه دارم تا با رفتارم و خط مشی زندگیم باعث بشم تا خصوصیات خوبه طرفه مقابلم پررنگتر بشه که این باعث میشه زندگیم آرامش بیشتری داشته باشه

اینکه من راه خودمو برم هر کاری خواستم انجام بدم و انتظار داشته باشم طرفم با من  اوکی باشه اشتباهه محضه ..

بعضی از ما زندگی  و ازدواج رو  با بردگی اشتباه میگیریم .. اینکه من انتظار داشته باشم طرفه مقابلم طوری به زندگی  نگاه کنه که من ، ممکن نیست .. ما

با همه تفاوتها ی جنسیتی وتضادهای روحی از دو خانواده و فرهنگ متفاوت در کنار هم قرار میگیریم  با پذیرش این  تفاوتها سعی کنیم که زندگی را به بازی

برد -  برد تبدیل کنیم و  اینو بفهمیم که برد تو  و باخت من تو هر زمینه ای باعث تزلزل آرامش روحی و ذهنیمون میشه و این به نفع هیچ کس مخصوصا

بچه هایی که ما باعث تولدشون شدیم نیست ...

بزرگترین رسالت یک زن و مرد در زندگی مشترک تامین آرامش و امینیت روحی طرفینه .. اینکه من به عنوان یک زن و مرد باید انقدر کنارت راحت باشم که

حرفه دلمو بزنم بدون اینکه نگران این باشم که از طرف مقابلم تخریب بشم یا آسیب ببینم وقتی به این حد از بلوغ فکری و ذهنی نرسیدم اساسا ازدواج ما

اشتباهه محضه .. ایکاش این درسا رو تو مدرسه و دانشگاه یا حداقل قبل از ازدواج یه چند ماهی تو کلاسی بهمون آموزش بدن ..

ایکاش نحوه رفتار زن و مرد با هم .. مادرشوهر با عروس و بالعکس .. ارتباط با خانواده شوهر و زن .. از همه مهمتر و حیاتی تر کی بچه دار بشیم و بهمون

یاد میدادن .. ایکاش وقتی خودمون دو نفر به آرامش نسبی تو خونه نرسیدیم پای شخص ثالث و به میان نکشیم و بچه های بیگناه دیگه ای رو اسیر زندگی

بی سر و ته و میدوون جنگ خودمون نکنیم .. ایکاش انقدر به بلوغ برسیم که بفهمیم هدف از ازدواج فقط تولید مثل نیست .. اصلن این دنیا دیگه جای خوبی

برای اضافه کردن جمعیت نیست .. ولی افسوس ..

ایکاش وجودمون ، نفسامون رفتارمون باعث بشه طرف مقابلمون در امنیت و آرامش مطلق روحی باشه ...

و خونه... سرپناه ...  و  مامن امنی باشه برای فرار از همه تنشها و سختیا و دردها و رنجامون ...  تنها پناهگاه ... !!! ایکاش ...

 

لی لی




  
  

وقتی داشتم روزهای سختم را بدون یاری آدمها  پشت سر میگذاشتم و هیچ کس را برای مساعدت و دلگرمی نداشتم

فهمیدم من در نهایت ضعفم قدرتمندم در نهایت شوخ طبعی ام قاطعم  ، در نهایت بی طاقتی ام صبورم ،و درنهایت شکنندگی ام ادمه  دهندام ..

من درنهایت اضطرابم آرامم .. در نهایت محدودیتم بلند پروازم  و در نهایت پناهندگی ام پناه دهنده ...

من در سخت ترین لحظات خودم را محک زدم ، دورتر ایستادم و به خود به استیصال رسیده و ادامه دهنده ام نگاه کردم دلم خواست او را بغل بگیرم  او که به

انتهای  خط طاقتش رسیده بود..

و همچنان داشت امیدوارانه ادامه میداد  ،  که نا امید میشد ، بغض میکرد .. خسته میشد ، کنار میکشید .. اما خیلی زود خودش را آرام میکرد ، به خودش

دلداری میداد ، اشکهای خودش راپاک میکرد ، بلند میشد و بانگاهی  به جلو ادامه میداد ..

من در سخت ترین روزهای زندگیم خودم را شناختم و قول دادم بیشتر حواسم به خودم باشد ..

من همیشه بیش از توانم جنگیده ام ..هر کس جای من بود همان ابتدای راه برای همیشه تسلیم میشد و در نقطه ی امنی از زندگی اش برای همیشه پناه

میگرفت ...

نرگس صرافیان


 


  
  
<      1   2   3      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...