بارها دلم خواسته
بروم به قهوه خانه روستایی دور ...
خیره شوم به جماعت
و ناگهان بپرسم از آنها
برادران
قبل از کشت تنباکو
پیش از کشف توتون ...
پدرانمان چه میکردند
با اندوه هایشان ..
حسن آذری
...................................................
لیوان چای روی میز ..
در انتظار یک بوسه ..
نه تو میایی ..
نه او گرم میماند
چه گناهی دارد
سماوری که داغ دیده است ؟
کیوان مهرگان
.................................................
نه در نگاه اول ..
بلکه عشق در آخرین نگاه است
زمانی که میخواهد از تو جدا شود
آنگونه که به تو مینگرد
به همان اندازه دوستت داشته است
ناظم حکمت
.......................................
درحریر دستانت
تنم می پیچد
با هرم نفس هایت ..
آرا آرام ..
وسوسه میشوم
برای بوسیدنت
بوی سیب میاید
سوسن درفش
..................................................
از ابلیس پرسیدند
چرا از دست مسلمانها فراری هستی ؟
گفت : مهارتهای دزدی ، ریا ،کلاهبرداری ، حیله گری ، دروغ و رشوه خواری را من به آنها آموختم
بوسیله آنها کاخ و ماشین و مزرعه و ویلا خریدند و ساختند ..
و بر روی آنها نوشتند : هذا من فضل ربی ...
نمک نشناسها منکر من شدند ...
حق الدوله
....................................................................
زنده ام ...
هر چه زدی تیغه به شریان نرسید
خیز بردار ببینم خطری هم داری ؟
زخم از این تیغ و تبر تا که بخواهی خوردم
عشق من ، اره ی تن تیزتری هم داری ؟
علیرضا آذر
............................................................
گاهی نداشتن
خود داشتن است
داشتن خوبی هایی که
تن هر رهگذری نمیرود
داشتن دلی که
مهمان همیشگی
هر کسی نمیشود ...
عادل دانتیسم
......................................
بعضی وقتا
قلبت یجوری تو فشاره
که اگه اشگات به دادت نرسن
می می ری ...
میم گیسو کمند
..........................................
کاری با تو نداشتم
گوشه دنج کافه همیشگی
خلوت کرده بودم
آمدی قهوه ات را خوردی
چشمهایت را جا گذاشتی و رفتی
حالا من ماندم با ازدحام کافه ای شلوغ
باتقدیر و فال همیشگی ام
چشمهایت ...
علیرضا اسفندیاری
.........................................
تو که نمیدانی
اما آدمی به نقطه ای میرسد
که پی میبرد قرار نیست هیچ اتفاق تازه ای رخ هد
اما
صبر میکند
صبر میکند
صبر میکند ..
پوریا نبی پور
................................................