سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون توانایى بیفزاید ، خواهش کم آید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :202
بازدید دیروز :269
کل بازدید :832205
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/13
9:45 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

یه  روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها میشود .. همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ میزند ..

همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است میروند پی زندگی شان ...

حتی نمیایند آبی بریزند روی سنگ مزارمان ..

قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره ی خاکی راه رفته اند ... مغرورانه گفته اند : مگه من اجازه بدم !! مگه از روی جنازه من رد بشید ...!!!

و حالا کسی حتی نمی تواند استخوانهای جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود !!!

قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند .. دلفریب مثل آهو ،  خرامان راه رفته اند .. زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده ...

سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند وحالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمیاورد ..

قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه ی دشمنانشان شراب ریخته اند و نوشیده اند ...

سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته اند .. پنجه د ر پنجه شیر انداخته اند .. و از گلوله نترسیده اند ...

و حالا کسی نمیداند در کجای تاریخ گم شده اند ...

همه ی این کینه ها ،همه این تلخی ها ،همه ای زخم زبان ها، همه این کوفت کردن دقیقه ها به جان هم ، همه این زهر ریختن ها ،تهمت زدن ها ، توهین کردنها به هم  تمام میشود..

از یاد میرود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم ...

اگر میتوانیم به هم حس خوب بدهیم .. کنار هم بمانیم ... و اگر نه راهمان را کج کنیم ... دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما میمیریم .. همه ی ما بدون استثنا ء

کمی  زودتر...

کمی دیرتر ...

یک دفعه...

ناگهانی ...

زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند ... همین ..


  
  

میگن درد و رنج آدم و قوی میکنه

دروغ میگن ..

درد و رنج آدم و له میکنه میشکونه خرد میکنه داغون میکنه

آدم بعد از درد و رنج محتاط میشه میترسه که دوباره آسیب ببینه دیگه اون آدم سابق نیست ...

اسمش و درست  نمیدونم

فقط اگه قرار باشه معنای درستی از اون رنج پیدا کنیم بالغانه تر رفتار میکنیم

نمیدونم این خوبه یا بد ...

فقط میدونم چه بخواییم چه نخواییم  این رنج ها برای همه افراد اتفاق میفته... و جزو قوانین این زندگیه  و  راه فراری وجود نداره ...

شاید بهترین راه در درجه اول پذیرش این قانون هاست و بعد تلاش برای حل مسئله ...

آدمهای راستگو خیلی راحت احساساتشونو بروز میده خیلی زود عاشق میشن خیلی راحت بهت میگن دوستت دارن  و خیلی  دیر دل میکنن ولی ..

اگه زخمی بشن ... ساکت میشن  ...خیلی راحت میرن  ....و دیگه برنمیگردن ...

 

 


  
  

تصمیم های بالغانه میگیریم یکهو عشق سر راهمان سبز میشود...

رفتارهای عاشقانه میکنیم چراغ های تمام شهر قرمز میشود ...

مهمانی میرویم میگوییم میخندیم میرقصیم توی راه برگشت اما دلتنگ سکوت  خانه ی خودمان هستیم  توی سکوت خانه آنقدر با آرزوها و حسرت هایمان

کلنجار میرویم مشتاقتر  از قبل دوباره برای دورهمی های شلوغ نقشه میکشیم

ما آدمهای عصر معاصریم آدمهای مثل ابر بهار حالی به حالی...

وابستگی را میخواهیم و نمیخواهیم محبت را عادت را سرخوشیهای برخواسته از دوست  داشتن و دوست داشته شدن را میخواهیم و نمیخواهیم

انگار که زودتر از آنچه باید روحمان خط خورده است ...

قلبمان زخم .. فکرمان خراش ..  جانمان زخمی ....

وحالا تمرین محافظه کاری میکنیم تمرین خود سانسوری تمرین  هزار راه دیگر برای دوباره زخم نخوردن ..

دوباره پس زده نشدن !! آدمهای عجیبی شده ایم ...

برای کنسرت به موسیقی نمیرویم برای فیلم دیدن به سینما برای " غزل و رباعی و مثنوی " به شب های شعر برای " پیاده روی به پارک ... نمیرویم

هرچه میکنیم برای فرار از حقیقت بزرگی به تنهایی است که میخواهیم و نمی خواهیم ...

ما آدمهای عصر معا صریم ...

آدمهایی که عادت به هیچ وضعیتی جز وضعیت فعلی نداریم ...

آدمهایی که به راستی هیچ کس را به جز خودمان گم نکرده ایم ...


  
  

آدمها زیاد که صبر کردند و زیاد که خواستند و زیاد که نتوانستد بی طاقت و کم تحمل میشوند و با هر محرک کوچکی به هم میریزند..

تاب و تحمل آدمی شبیه به پیمانه ای است ... در هرکس متفاوت .. که گاهی جویبار را درخود جای میدهد چرا که هنوز لبریز نشده اما امان از وقتی که ظرفیتش

تکمیل شد .. به قطره ی کوچکی سرریز میشود و به تکانی ترک بر میدارد و از هم میپاشد ..

آدمی که هنوز به مرحله ی بی طاقتی نرسیده را میتوان به مدارا و سکوت دعوت کرد... 

اما آدمی که انتهای تمام راه ها را دیده و تمام مسیرها را رفته و به نتایج قابل قبولی نرسیده شبیه به آتشفشان آماده ای در انتظار کوچکترین لرزش و تلنگر

است تا فوران کند و رنج های خارج از آستانه ی تحملش را بیرون بریزد و آرام شود...

آدمها زیاد صبر میکنند و زیاد نادیده میگیرند و زیاد محافظه کاری میکنند اما از یک جایی تمام خشم های مدفون شده و انتظارات و آرزوهای ناکام شبیه به زخم

عمیق و کهنه ای سرباز میکنند و رنج تمام آسیب های ابراز نشده بیکباره روی روان آدمی آوار میشود ..

دنبال دلیل حال افتضاح آدم ها نباشید یک چیزهایی را نمیتوان توضیح داد ...

 

نرگس صرافیان