باید یاد می گرفتیم،
یاد می گرفتیم که زندگی سرکش تر از آن است
که با نوازش احساس و شعور دلبرانه ی عشق رام شود
و دل، ظالم تر از آن است که پس از اولین جوشش عشق
زنجیر جنون اش را از گردن ات بردارد!
باید یاد می گرفتیم حرمتِ تنهایی جان را نشکنیم.
چرا که بهترین افراد،
بهترین رابطه ها،
و بهترین اتفاقات
آن گاه که از سرشت عاشقانه برآیند، درد دارند!
باید یاد می گرفتیم که عشق :
وحشی ترین اتفاق جهانِ غم سوز است
و ما ناشی ترین عاشقان زمان !
"نازنین.ی"
دستهای تو
زنی خفته در سینه ی مرا
بیدار میکند
نوک می زند به نوک انگشتانِ تو
در من زنی زمستان را دوباره بهار میکند
در من شعر
در من شور
در من عشق
در من لطافتِ یک زن بیداد میکند.....
در من زنی
هر شبِ خدا
هر شبِ خدا
مردش را با عشق و هوس اغوا میکند
در من زنی
با زنانه گی اش ماه و مهتاب را رسوا میکند
در من زنی
در آغوشِ گرم تو غوغا میکند
در من زنی
غوغا میکند..
"نیکی فیروزکوهی"
آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد .
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛
تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد .
وگرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند...!
" علیرضا اسفندیاری
همین که چمدانت را بر می داری،
همه می پرسند می خواهی کجا بروی!?
اما وقتی یک عمر تنهایی،
هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی !
انگار همین چمدان لعنتی،
تمام ترس مردم از سفر است!
هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد.
"علیرضا اسفندیاری"
در نور شمع
زن تری؛
در آفتاب صبح که چشم باز میکنی
فرشته تر؛
و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه
عاشقانه آونگ شده ام ...!
"عباس معروفی"