جاده” بهترین تسکین است …
آدم تمامِ دردهایش را فراموش می کند !
انگار سرتاسرِ اتوبان ها ، گردِ بی خیالی پاشیده اند …
گاهی با خودم فکر می کنم ؛
اگر ماشین اختراع نشده بود ؛
آدم ها با این همه دردِ تلنبار شده چه می کردند ؟!
اگر موسیقی نبود ،
اگر خیابان نبود ،
اگر سفر نبود !!!
بدونِ این ها که چیزی از آدم نمی مانَد !
نرگس صرافیان
مرا بگیر و ببر تا سکوت و تنهایی …
مرا بگیر و ببر هرکجا که آنجایی
دلم هوای سفر کرده است، کاری کن
مرا بگیر و ببر تا شبی تماشایی…
تو باشی و من و جاده، تو باشی و من و عشق
منی که ماهیِ قرمز، تویی که دریایی …
بیا به رسم پریدن، تو آسمانم شو
بیا که اوج بگیرم به شور و شیدایی
تو انتهای وفایی، کسی شبیه تو نیست
دلم گرفته عزیزم، کجای دنیایی ؟!
نرگس صرافیان
.........................................................................
غ .ن :
دردناک ترین بخش ماجرا اینجا بود...که ما تا بلندترین پرتگاه ها رفتیم ..و کسی نگرانمان نشد..
شاید آنقدر گفتیم خوبیم .. که باور کردند..
هرگز با شعور و خرد امروزمان حق نداریم عملکرد گذشته خود را قضاوت کنیم...
هر وقت به لحظات سخت زندگیمان نگاه میکنیم به اشتباهات و گذرگاههای تاریک ، درحال مشاهده آن با خرد و شعور امروزمان هستیم و ممکن است خطایی درذهنمان به وجود آید..
مثلن به خود بگوییم باید پخته تر عمل میکردم .. باید منطقی تر فکر میکردم .. باید بیرحمانه تر با خودم روبرو میشدم !!!
باید بزرگ منشانه تر رفتار میکردم .. باید بیشتر تحمل و ایستادگی میکردم ...
چرا انقدر کودکانه رفتار کردم .. چرا اینگونه بودم ... چرا بین آنهمه انتخابم این شخص را به زندگیم و سرنوشتم راه دادم ؟؟ !!
اینها همه دروغی بیش نیستند ...
ما حق نداریم با شعور و خرد امروزمان ، دیروزمان را قضاوت کنیم این پختگی امروز ماست ...
ما در دیروز بهترین کاری را که شعور و خردمان میرسید انجام داده ایم ...
این نا عادلانه است که با شعور و خرد امروز گذشته ما ن را زیر سوال ببریم و خود را دائما سرزنش کنیم چرا که پختگی امروز را مدیون عملکرد گذشته هستیم
هیچوقت از " خود " گذشته ات بدت نیاید ! خود قبلی ات هم حق دارد ! که در آن برهه بد بوده باشد .. یا سکوت کرده باشد .. عجولانه تصمیم گرفته باشد .. اشتباه کرده باشد ...
حتی اگر یک خون مردگی وسیع روی پوسته قدیمی زندگیت درست کرده باشد .. خون مردگی که دائما جلوی چشمانت باشد و آزارت دهد ... تو باید او را ببخشی ...
چون اگر نبود خود فعلی تو نمیتوانست هرگز زندگی کند..
از خود گذشته ات تشکر کن .. حتی اگر در کمال ناپختگی و جوانی و نادانی تصمیم اشتباهی گرفته و تبعات آنرا تو الان و در اکنون حس میکنی .. ا گر در اکنون خود آگاهتر و صبورتر از گذشته ای
همه اینها را مدیون همان " خود " ناآگاه و ناصبور و نادان گذشته ات هستی ...
بنظرم "توی" گذشته از " توی " فعلی حق آب و گل بیشتری به گردنت دارد ..همه زحمت ها را او کشیده .. دردها و رنج و نداشتنها را تحمل کرده "تو "ی اکنونت را بزرگ کرده ..
بین گذشته و امروز فرق نگذار ... دست اورا هم بگیر او را با خودت به پارک ببر ..برایش بستنی قیفی بخر .. نازش را بخر .. انقدر سرزنشش نکن ... انقدر تحقیرش نکن ..
به خاطر اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شده ای و اکنون گریبانت را گرفته ... به خاطر شرایط آن روزت آن لحظه ات با آن دیدگاه ده بیست سال پیشت .. همانگونه که اشتباهات کودک ناپخته را نادیده
میگیری و به بچگیش نسبت میدهی .. " خود ناآگاه و کودک خام دیروزت را ببخش .."!!!
هی نگو چرا چنان کردم چنین کردم ..نباید چنین میکردم نباید .. این نبایدهای لعنتی هی مغزت را مثل مته میشکافد .. کودک دیروز و غمین وجودت را آنقدر سرزنش میکنی ، دشنام میدهی ، تحقیر میکنی که
در تاریک ترین قسمت روحت پناه میگیرد .. خودش را پنهان میکند .. معصومانه و مظلومانه میلرزد چون نای دفاع از خود ندارد .. چون جز تو کسی را ندارد ...
هی نگو اگر چنین میکردم چنان میشد ... هی نگو چرا .... !!!!!
کودک مظلوم گذشته ات را که با شرایط آن زمان تصمیم گرفته ببخش .. درآغوشش بگیر .. نوازشش کن .. دوستش داشته باش ... اگر اکنون چیزی یاد گرفته ای .. اگر اکنون را حتی داری ..همه رامدیون اویی .. کسی که در بدترین شرایط بدترین به معنای واقعی کلمه شرایط زندگیت لحظه ای تنهاییت نگذاشته .. اگر گریسته ای با تو گریسته .. اگر خندیده ای با تو خندیده .. چه شبهایی را که با تو سحر کرده ..
با " خود " گذشته ات مهربان باش .. چون کسی را جز تو ندارد... گاهی خود گذشته ات را در آینه ببوس و بگو که چقدر دوستش داری...!!!
به او مجال نفس کشیدن بده .. آرامش کن .. تا آرامش "خود "گذشته ات "خود " امروزت را آرام کند ..
دکتر شاهین سروری ( البته با ویرایش و دستکاری خودمان )
بچه که بودم یه جوجه داشتم خیلی دوستش داشتم...
یه روز گرفتمش جلوی صورتم باهاش حرف بزنم که یهو نوک زد تو چشمم !!
خیلی دردم اومد و تو عالم بچگی بهش فحش دادم
اما الان میفهمم که تقصییر اون نبود ..
تقصیر خودم بود ...
هر وقت کسی رو که شعور و فهم درستی نداره
به خودت نزدیک کنی ..
حتما بهت آسیب میزنه ..
این یه قانونه ...
این یه جمله خیلی کوتاهه ولی یه دنیا حرف توشه!!
خیلی از آسیب ها تقصیر خودمونه ... کسانی رو که نباید زیادی به خودمون نزدیک کردیم ...
وارد زندگیمون کردیم ... از جون و دل براشون مایه گذاشتیم ...
اخرشم شدن بلای جونمون ... قاتل احساس و روحمون...
انرژی خوارهایی که همه تاب و توانمونو گرفتن .. وهستی مونو به باد فنا دادن ..
باید حذر کرد از آدمهای سطحی ، از آدمهای سمی ، از آدمهای باری به هرجهت که فقط به فکر منابع شخصی خودشونن ..
بارها گفتم .. سرنوشت هر کسی رو آدمایی که تو مسیر زندگیشون قرار میگیرن تعیین میکنن ..
خدایا آدمای خوب و هم انرژی با هامونو سر راهمون بزار ... آمین
لی لی
.............................................................................
بیا از همه خاص تر باشیم
بیا وسط جمع های خانوادگی
و دوستانه همه را متعجب کنیم
مثلن من که رو به رویت نشسته ام
و بیخیال پا روی پا انداخته ام
با لبخند خیره شوم به تو ..
تو با غمی در نگاهت نگاهم کنی
و بلند بگویی : نه که نمیشه.... !!!
و هیچ کس و هیچ کس نداند که با چشمانم پیامی برایت ارسال کرده ام
حاوی این متن: از این زاویه برای قهوه ای چشمانت بمیرم جان من !!!؟؟؟؟
...............................................
پ. ن : بدون مخاطب خاص.. لطفن هر متن عاشقانه ای را به خودتان نگیرید..