سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، شریف ترین تبار است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :96
بازدید دیروز :220
کل بازدید :801196
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/29
3:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

تو به من خندیدی

و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق

 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره

از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان

غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد

 

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد!
غضب آلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان،
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام!
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام!
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

جواد نوروزی


  
  

وقتی تو نباشی
تمام دنیا
پیش چشمم تاریک است

حتی اگر
خورشید را به سقف اتاقم بیاویزم

حتی اگر
تمام کرم های شب تاب را
به دیوار اتاقم بچسبانم

حتی اگر
تمام فانوس های دریایی را
در تاقچه ی اتاقم جای دهم

باز هم
تاریکی... تاریکی... تاریکی...

بی تو خوب می فهمم:
"تاریکی" از ریشه ی "ترک" است

احسان نصری


  
  

اگر چون رود می خواهد که با دریا بیامیزد
بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد

به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند
به ساحل گفته اند از صحبت دریا بپرهیزد

چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می گیریم
که با این معصیت ها آبروی ما نمی ریزد

بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم
مگر ما را خدا «با هم» در آن دنیا برانگیزد

در این پیرانه سر، سجاده ای دارم که می ترسم
خدا با آن مرا از حلقه ی دوزخ بیاویزد ...

مرا روز قیامت با غمت از خاک می خوانند
چه محشر می شود مستی که از خواب تو برخیزد
 
فاضل نظری


  
  

گریزی ندارم که شعری بگویم
دل نازکت را به نحوی بجویم

بگویم که پشتم به خورشید گرم است
زمانی که گُل می کنی روبرویم

و حالا در این قحطی آب و احساس
دلم را کجا مثل دستم بشویم؟

از اول تو بی پرده با من نگفتی
که بی پرده حالا من از خود بگویم

من از تشنگی های خود با تو گفتم
و از مخزن بغض ها در گلویم

جواب تو تکرار تلخ عطش بود
و سنگی که لغزید سوی سبویم

گُل لحظه ها را به مفهوم مطلق
اجازه ندادی کنارت ببویم

اجازه ندادی که چشمت بیفتد
به چشم سکوت من و های و هویم

و حالا... تو با برق الماس چشمت کلیک کن:
بمیرم؟ بمانم؟ بخندم؟ بمویم؟

سید حسن حسینی


  
  

تنهایی
شبیه بهمن است
وقتی که می آید
گریزی از آن نیست...
مگر ... به جان پناه آغوش تو

احسان نصری


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...