سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دلها همچون تنها به ستوه آید پس براى راحت آن سخنان تازه حکمت باید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1645
بازدید دیروز :67
کل بازدید :835271
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/22
6:32 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

جمعه یعنی تو نیستی، اما

خاطراتت به جانم افتاده

گرد مرده به شهر پاشیدند

بختکی بر جهانم افتاده


جمعه یعنی چقدر غمگینم

جمعه یعنی چقدر غمگینی

شعرهایت هجوم تنهایی ست

چشم بستی، مرا نمیبینی...


باز بغض غروب نزدیک است

پیله کرده به جان من یادت

گریه کن تا سبک شوی اما....

به کجاها رسید فریادت؟!


جمعه بس کن! چه کرده ام با تو

که مرا این چنین میآزاری؟؟

چه کنم تا مرا رها بکنی

حرمتم را کمی نگهداری؟!


جمعه یعنی، تو نیستی، هستم

با سیاهی مرگ هم رنگم....

عکس هایت سکوت میبلعند

و برایت چقدر دلتنگم...

 

| اهورا فروزان |




  
  

از سر خط نوشتم اسمت را

تا ته خط ادامه‌ ات دادم

باز یادم نبود دل کندی

یادم آمد، به گریه افتادم


نیستی تو، جهان پر از خالی‌ ست

خالی از عشق، خالی از همه چیز

مثل تنها قدم زدن وسطِ

عصرِجمعه حوالیِ  پاییز...


باز هم آن سوال تکراری

چه شد از من دلت برید اصلا؟

تو چه گفتی که از تو برگشتم؟

من چه کردم دلت گرفت از من؟


کاش می‌شد به قبل برگردم

سرنوشتم عوض شود شاید

کاش تنها برای من بودی

تا جهان جای بهتری باشد...


| اهورافروزان |


  
  

از تو نمی‌رنجم...برو، من هم تمام عمر

ناخواسته هرکس مرا می‌خواست، آزردم

دنیا برای انتقام از عشق کوچک بود...

تنهایی‌ ام را زندگی کردم، ولی مردم


| اهورا فروزان |


.................................................

جمعه مرد بی معشوقه ایست

با پیرهنی چروک ،

که تنهایی اش را ؛

لای شعرهایش 

پک میزند.

فقط عصرها،

کمی خاکستری تر…


| محسن حمزه |


.............................................................

  
  

مرحومه ی مغفوره ی تنهای نا آرام

مرحومه ی مغفوره ی از یادها رفته

مضمون پر تشویش یک "صد سال تنهایی"

محکوم ساعت های پر تکرار در هفته...


 

این ها منم...یک من که هرشب گریه میکرده ست

یک من که بعداز دیدنت بغضش ترک خورده

یک من که مغرور است و میترسد کسی جایی

شک کرده باشد این زن از یک مرد چک خورده


 

من عشق نافرجام یک مجنون نما بودم

لیلای بدبختی که هی دایم رکب میخورد

گم گشته در ساعت شنی هایی که طوفانیست...

با کاروانی که ندانسته به شب میخورد

خط میکشم روی خدا، روی خودم با تو

روی تمام اعتقاداتی که میمیرند

با دفتر شعرم وداعی مختصر دارم

سرگیجه ها دست مرا در دست میگیرند


 

مرحومه ی مغفوره، تو رحمت نخواهی شد

بر سنگ قبرت نام و تاریخی نخواهی داشت

محتاج حمد و سوره اش هرگز نخواهی بود

او داشت از لب های تو لبخند برمیداشت


 

تو رفته ای و شعر ها قهرند با حالم

خودکار با دستم نمیسازد نمیبینی؟!

هیچ اتفاقی شاعرانه نیست، میفهمی؟!

این زن تورا هر بیت میبازد، نمیبینی؟!


 

این شعر را تقدیم تصویر خودم کردم

در بیت اول خودکشی کردم، نمیدانی

تو رفته ای و زندگی کردن غم انگیز است

این آخرین شعریست که از من "نمیخوانی"


 

| اهورا فروزان |

..................................................................................

پ .ن : این شعر ها چرا سر راه من قرار میگیرند .. چرا انقدر با قلب و روحم همخوانی دارند .. این اهورا فروزان کیست که اینهمه با روح من عجین شده ایکاش میدیدمش .. ایکاش ..




  
  

می دانی قشنگیِ عشق به دست نیافتنی بودنش است.

اینکه در ذهنت معشوقی خاص خلق می کنی

یک آدم منحصر به فرد

کسی که با او اوج لذت و آرامش را تجربه می کنی

هرگز آزارت نمی دهد

همیشه کنارت می ماند.

اما وقتی همین دست نیافتنی را به دست می آوری

تازه داستان شروع می شود.

برخوردِ خصوصیات فردی تو با خصوصیات فردی او؛ 

توقع وسط می آید ، منیّت، حس مالکیت، شک؛

می بینی این آدمِ واقعیِ جلوی رویت، آن معشوقِ تخیلاتت نیست 

دلگیر می شوی، سعی می کنی تغییرش بدهی به آن شکلی که دوست داشتی، درگیر می شوی اما نمیشود، دلسرد می شوی...

مدتی کجدار مریز می گذرانی

می دانی دیگر در این رابطه خوشحال نیستی اما حالا دیگر کندن سخت شده، چون دچار عادت شده ای... که البته خودت به آن می گویی دلبستگی، دوست داشتن...

تنهایی سخت است

پذیرشِ اینکه انتخابت غلط بوده سخت تر...

مستاصل می شوی، درگیرتر می شوی

دیگر نه حس خوبی می گیری، نه حس خوبی می دهی؛

خسته می شوی، طرف مقابلت را هم خسته می کنی...


رفتارهایی می کنی که قبل تر ها از خودت بعید می دانستی...

آخر یک روز با برچسب هایی که از طرف مقابلت خورده ای ترک می شوی...

مینشینی یک گوشه

برمی گردی به روزهای اول

دقیقا روزی که فهمیدی این آدم آدمِ تو نیست؛

می بینی همه کار برای این رابطه کرده ای جز یک کار:

باید به موقع رها می کردی


| پریسا زابلی پور |




  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >