سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوی ها، بخشش های خداوند ـ عزّوجلّ ـ است . لذا هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، به او خویی خوش می بخشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :201
بازدید دیروز :269
کل بازدید :832204
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/13
9:44 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

دیروز داشتم ماشین می شستم و ناخودآگاه به ذهنم اومد وای چقدر دلم میخواد با هم  ماشین بشوریم ...!!

و تو دلم زمزمه میکردم : با تو سفرهایی است که هنوز نرفته ام .. جنگل هایی است که ندیده ام ..کوههایی که از فراز آن پایین را ننگریسته ام ..

فلیمهایی است که ندیده ام ، آهنگهایی که گوش نکرده ام ..

رودها و دریاهایی که پا در آن نشسته ام ...جاده ها ی مه گرفته ایست که نپیموده ام .. . شب های کویری است که ستاره هایش را نشمرده ام ...

برفهایی است که رد پای جفتمان را حکاکی نکرده است  و بارانهایی است  که در آن یک دل سیرخیس نشده ام ...

قلعه رودخان ، ماسوله ، کندوان ،غار علی صدر ، میدان نقش جهان اصفهان ، سی و سه پل ، چهل ستون ، ناژوان اصفهان ، کلیسای محشره وانگ اصفهان ، پاسارگاد شیراز و همه جاهای بی

نظیری که تنها ولی با نگاه تو هم  دیده ام  و آرزو داشتم کنارت ببینم ... هر جای زیبایی از این سرزمین که پا گذاشتم با گلایه از من ترا طلب کردند و باور نداشتند تک و تنها به دیدارشان رفته ام ...

وقتی تو شبکه های مجازی یه چیزی و میخونم که خیلی خنده داره دلم میخواد بلند بلند برات بخونم و با هم بخندیم یا چیزی و میخونم که خیلی عجیبه میخوام برات نشون بدم تا با هم تعجب

کنیم یا یه چیزی که دلم به درد میاد و گریه م میگیره دلم میخواد با هم غمگینش بشیم .. ولی افسوس ... فهمیدم که دنیا خیلی بیرحمتر از این حرفاست که جفت روحیتو کنارت بزاره ... همین و

من اینو پذیرفتم .. چون چاره ای جز پذیرش نداشتم و ندارم  ...




  
  

وقتی کتاب میخونی گاهی به کلماتی برخورد میکنی که مفهومش و نمیفهمی چون حتی مترجمش معنی دقیقشو نمیدونه

و عین کلمه رو میاره و باید بگردی پیداش کنی

مثل سوداد ...

سودآد  واژه عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دل تنگی و دل گرفتگی از نبودن فرد ی است که دیگر احتمالاً هیچ گاه برنخواهد گشت...
 
پرتغالی ها عقیده دارند که درک عمق این واژه تنها برای افراد پرتغالی زبان مقدور است. به همین دلیل اغلب در سایر زبان ها، واژه ای معادل سوداد قرار نمی دهند و آن را به همان گونه می خوانند و می نویسند...

و یا کافونه باز هم به پرتغالی یعنی ... گرداندن انگشتان  دست  در موهای کسی که خیلی دوستش داری...

یه حس مرموز و غیر قابل وصف ...

کلماتی که عمق غم و اندوهش  را در نمیابی ... تا وقتی معنی اش را  بخوانی ...

گاهی هیچ کلمه ای نمیتونه عمق اندوهت و بیان کنه .. و هیچ  کلمه ای در هیچ فرهنگ لغتی نیست که بتونه اونچه رو  که تو قلب و روح و ذهنت میگذره بیان کنه ..

گاهی تمامی کلمات  دنیا الکن و لالند از آنچه که در  بند بند سلولهای تن و روحت میگذرند ..مثلن چه کلمه ای میتواند اوج حس و درد و زخم فراغ و دوری را بیان کند ..

چه کلمه ای میتواند اوج حس و اندوه مادری بر مزار فرزند ... فرزندی بر مزار مادر ... عاشقی در فراغ یار ... را بیان کند .. به گمانم هیچ کلمه ...

بعضی حس ها و دردها نه قابل نوشتن هستند نه قابل گفتن .. نه قابل شنیدن حتی ... فقط حسش میکنی  ... با تک تک اتمها و سلولهای روح و جسمت ...

همیشه با خودم میگفتم چرا وقتی دعا  میکنیم به آسمان می نگریم مگر خدا در آسمان است  ولی چه دیر  دریافته ام  که خدا فقط درون ماست ..

خدا  همان حس درد و غم و اندوه عمیق ، همان حس شادی همان حس دلتنگی  همان حس شعف و ذوق درونی است ..

خدا همان حسی است که وقتی کار خوبی میکنی.. خوشحالی و بالعکس وقتی کسی را میرنجانی و کار بدی میکنی غمگین و ناراحتی ..

نمیدونم شاید هذیان میگم باز ... اینروزا انقدر  درگیر مه اندوهم که هیچ واژه ای وصف  حالم نیست ..

و نوشتن تنها چیزیه که میتونه آروومم  کنه ولی اونم ..... نوشتنی که اینروزا ازم دوره و انگشتانی که دیگر یاریم نمیکنند ...

ولی .. همون واژه کافونه چقد بهش  فک میکنم اینروزا و بهش نیاز دارم .. چقد روحم  عطش داره بهش ...

نمیتونم کدوم سویه ش .. اینکه کسی  که دوستش دارم انگشتاش در سکوت محض  لای موهام بچرخه.......

و یا اینکه انگشتام لای موهاش بچرخه ... ؟؟؟؟؟؟؟!!! و ......

بهش فک میکنم و نوک انگشتام گز گز میکنه .. یه حس ناب فراموش شده ...یه حسی که انگار سالهاست درونم خواب بوده  و داره بیدار میشه ...!!

و گز گز نوک انگشتان رنگ پریده و کج و  معوجم با لرزش خفیفش منو یادچیزی میندازه ... !!! میترسم .... انگشتام یخ میزنه ...


لی لی




  
  

مرا بگیر و ببر تا سکوت و تنهایی …

مرا بگیر و ببر هرکجا که آنجایی

دلم هوای سفر کرده است، کاری کن

مرا بگیر و ببر تا شبی تماشایی…

تو باشی و من و جاده، تو باشی و من و عشق

منی که ماهیِ قرمز، تویی که دریایی …

بیا به رسم پریدن، تو آسمانم شو

بیا که اوج بگیرم به شور و شیدایی

تو انتهای وفایی، کسی شبیه تو نیست

دلم گرفته عزیزم، کجای دنیایی ؟!


 

نرگس صرافیان