من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شاید
اما
در این غروب کسالت بار
هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان
خوشحالم نمی کند
و مردی که اعتراف کند
گاهی
به جای آزادی
به من می اندیشد .
مکالمه های کوتاه
کفاف گلایه های بلند مرا نخواهد داد
تا کی سلام کنیم
حال هم را بپرسیم
و به هم دروغ بگوییم که خوبیم
دروغهایمان از سیم های تلگراف و کوهها و دشت ها عبور کنند و صادقانه به هم برسند
ما فقط
دروغهایمان به هم می رسد
من خوب نیستم
اصلا
مرد
اگر
بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم .
نبودنت
دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه .
بعد
تکیه می دادم
به صندلی
چشمهایم را می بستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم
ونبودنت
پیرهنم شده است .
رویا شاه حسین زاده
ما به اندوه هایمان
آب و دانه دادیم
پرنده شدند
پرشان دادیم
اهلی تر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما
دوباره برگشتند
با جفتهایشان
در کدام اسفند
آگهی تسلیت مرگ من
در کدام روزنامهی باطله
بغض کدام پنجره را
پاک خواهد کرد؟!