بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است...
گروس عبدالملکیان
به سکوتم....
به قوی ترین سلاحم احترام بگذار
طنینش را می شنوی؟
از زیبایی آن چه می گویم لذت می بری؟
نزار قبانی
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه "سلام" برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسری ات را تکانده ای
میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای
بدبخت من...
فلک زده من...
بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای!
حامد عسگری
نه اینکه دوستت نداشته باشم
اما رد شدن از جاده ای
که صدبار در آن تصادف کرده ای
کار گاوهاست.
منیره حسینی
از در بالا رفتـم
پلـه ها را بـاز کردم
لباس خوابم را خواندم
دکمه های دعایم را بستم
ملافـــه های را خاموش کردم
چراغ خواب را روی سرم کشیدم
آخ...
از دیشب که مرا بوسیده ای
همه چیز را قاطی کرده ام.
بروس لنسکی