اگر آن که خواهى نیستى بارى بدان ننگر که کیستى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :65
بازدید دیروز :657
کل بازدید :861523
تعداد کل یاداشته ها : 6111
04/4/15
5:22 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

غم آخرت باشه، یکی از چرندترین و بی فایده ترین آرزوهای دنیاست. از این آرزوهای تکراریِ از زیر کاغذ کاربن درآمده‌ای که گوینده‌اش حتی به معنی کلمات هم فکر نمی‌کند. فقط می‌گوید که چیزی گفته باشد. چیزی به نام غم آخر وجود ندارد.

زندگی تا تیتراژ پایانی، پر است که غم‌های ریز و درشتی که هرگز تمام نمی‌شوند. فقط شکل‌شان تغییر می‌کند. دایره‌ی غم تبدیل می‌شود به مثلث غم. مثلث غم تبدیل می‌شود به جعبه‌ی مستطیلی غم. کوه غم تبدیل می شود به تپه غم و تپه غم تبدیل می شود به نم نم باران غم.

غم ها همه جا هستند. گاهی تبدیل به ویروسی می‌شوند و توی تن بچه مان خانه می‌کنند،

گاهی تومور می شوند و سر از گردن همسایه در می آورند، گاهی استخوان می‌شوند و در گلو گیر می‌کنند،

گاهی در نقش کلاهبرداری بی‌رحم ظاهر می‌شوند و دار و ندار و اسم و رسم‌مان را بالا می کشند،

گاهی ریز می‌شوند و یک کسالت و افسردگی گذرا به جانمان می‌اندازند

و گاهی تبدیل به طوفان غبار می‌شوند و قلمرویمان را می گیرند.

غم ها هرگز برای همیشه نمی روند. غم ها جایی برای رفتن ندارند. غم بخشی از وجود انسان را تشکیل داده. جایی کنار آب، کنار خون، کناراستخوان.

سخت ترین چیزی که انسان باید در زندگی یاد بگیرد، رام کردن غمِ وحشی است.

انسان باید یاد بگیرد که چه طور افسار دور گردن این موجود وحشی بیندازد و به او فرمان پیچیدن و توقف بدهد.

باید یاد بگیرد غمش را تا کند و آن را ته کارتن موز در انباری بگذارد تا همیشه جلوی چشمش نباشد.

شادی و آرامش همیشه از زیر پوستِ غم‌های شکست خورده بیرون می‌آیند.

برای نجات پیدا کردن از این جنگ بی پایان، باید همیشه مسلح بود.

باید شادی را تبدیل به سپر مدافع کرد و با شمشیرِ بالا برده به جنگ دشمن‌های تکثیر یافته رفت.

لا به لای این همه چرکی و سیاهی بالاخره نوری دیده می‌شود.

همین باریکه‌های نور هستند که ما را به ادامه دادن و جلو رفتن تشویق می‌کنند.

این تونل تاریک و سیاه یک جایی تمام می‌شود. تا رسیدن به تونل بعدی باید از تماشای آسمان و هوای تازه و روشنایی لذت برد....


| آنالی اکبری |

 


  
  

بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنجند 

در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت، نفس میکشی...

آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هات

ذخیره کنی...

بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که

افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛ جانت را با جان و دل در هوایشان؛

تازه  میکنی...

بعضی ها؛....

بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان...

تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...

اصلِ کار، تپش قلبشان...

انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند ...

و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت

هم بخورد بهشان... میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...

بعضی ها؛ بودنشان...

همین ساده بودنشان...

همین نفس کشیدنشان؛ یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...

اصلا خدا جان؛ در خلقت بعضی ها؛ سنگ تمام گذاشته ای ...

سایه شان کم نشود از روزگارمان ...


  
  

مردی سیاه پوش 

قد بلند

با انگشت های کشیده

گامهای بلند

و هاله ای از دود 

که از دور می آید

برای کشتن من! 

این تصور من از مرگ بود

........

هیچ گاه فکر نمیکردم

رفتن زنی

با دامن کوتاه

با گامهای کوچک

با انگشت های ظریف

با هاله ای از نور

همان مرگ باشد! 


| حمزه کریم تبار فر |

 


  
  

فقط یک نفر 

فقط یک نفر اززندگیت میگذرد

که خطوط کف دستانش شبیه وطن توست

به محض اینکه دستش را از دست تو بیرون آورد

احساس میکنی در تبعیدی ..

وقتی از وطنت دور افتادی...

حتی اگر تبعیدگاهت  بهشت برین باشد بی هیچ کم و کاستی

همیشه آرزوی کوچه پس کوچه های خاکی وطنت را در دل خواهی داشت ..

با اینکه خورشید و ماه تبعید گاهت همان خورشید ماه وطن است..

ولی به گاه طلوع و غروبش قلبت به یاد وطن در سینه فشرده میشود و همه جانت از اندوه لبریز میشود

و تا واپیسین لحظه زندگی هیچ آرزویی جز  بوسیدن و بوییدن خاک وطن نخواهی داشت ..

بوسیدن و بوییدن و دیگر هیچ ....

.............................................................................

غ .ن :  وطن پرنده پر در خون .. وطن شکفته گل در خون .. وطن ...ایرانم ...

 

 

 

 

 


  
  

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما

گردِ بام و در من

بی‌ثمر می‌گردی.

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری_باری،

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،

برو آنجا که ترا منتظرند.

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند.

 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب...

قاصد تجربه‌های همه تلخ

با دلم می‌گوید

که دروغی تو، دروغ؛

که فریبی، تو فریب.

قاصدک! هان، ولی…آخر…ای‌وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! کجا رفتی؟ آی…

راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟

مانده خاکسترگرمی، جائی؟

در اجاقی_ طمع شعله نمی‌بندم_ خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می‌گریند.

 

مهدی اخوان ثالث

..................................................................................

غ . ن : شده تا حالا با شنیدن صدای گریه از تو قلبت از درونت ازخواب پاشی .. شده روزای گرمی که تو دلت انگار برف میباره .. شده شبایی که موقع خواب تو سکوت شب صدای زوزه باد تو گوشت بپیجه .. این روزا و شبای من ... این روزا و شبای ما ...

 


  
  
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >