بزرگ شدن قیمتِ گزافی دارد! اتفاقا خیلی هم بچه نبودم، نوجوان بودم که عاشقِ مشاعره بازی بودم و در هیچ بازی ای پیش نمی آمد که "تا کی به تمنای وصالِ تو یگانه..."
را همان اولین باری که حرفِ ت به من میفتاد نخوانم! بقیه اش را هم بلد نبودم و همان یک بیت را هم احتمالا یک بار اتفاقی توی کلیپ های احمقانه ی گل و چمن و آبشار دار تلویزیون شنیده بودم و حفظم شده بود
و هیچ هیچ هیچ هیچ از آن نمی فهمیدم، یعنی درست به همان اندازه ای می فهمیدمش که ترانه ی تیتراژ پایانی تایتانیک را می فهمیدم که در اثر زیاد شنیدنش حفظ شده بودم!!...
عزیزم بزرگ شدن به قیمتِ نابودی ست... و حالا که دیگر نوجوان نیستم، حالا که همه اش را تا بیتِ آخر نه تنها حفظم بلکه زندگی اش می کنم
و درد می کِشمش ...
حالا که پروانه در آتش شده است، حالا که کعبه و بت خانه بهانه ست،
حالا که می همه جا عکس رخت توان دید،
حالا که آنقدر بزرگ شده ام که خوابم نمی برد،
حالا که خوابم هم اگر ببرد تو را با خود نمی برد،... خواهد به سر آید غم هجرانِ تو یا نه!؟؟