یه احمق تو سرمای این زمهریر
پی فصلِ آغوشِ تب دارِته!
یه شاعر که آرامشش با تو بود
نشسته جدایی رو از بر کنه
میگن خیلی وقته بریدی ازش
نمی خواد، نمی تونه، باور کنه!
کدوم گوری هستی؟؟ به دادم برس...!
تو آغوشِ کی بال و پر می زنی؟
به چشمای کی زُل زدی ...بی شرف!؟
بزن!... زندگیمو تبر می زنی!
...
سوال مهم: دردآور ترین بخش ابیات بالا چیست؟
الف: احمق بودن
ب: در سرمای زمهریر بودن
پ: آغوشِ تب دارت نیست
ت: پیِ آنچه نیست بودن...
الف: احمق بودن
ب: در سرمای زمهریر بودن
پ: آغوشِ تب دارت نیست
ت: پیِ آنچه نیست بودن...
ث: شاعر بودن
ج: آرامشش که دیگه نیست
چ: نشسته! (چون نمیدونه دیگه چی کار کنه!)
ح: جدایی
خ: "از بر کردن"ِ جدایی، (با این حافظه ی به هم ریخته)
د: اینکه ازش بریدی
ذ: اینکه "خیلی وقته..." ازش بریدی
ر: نمی خواد!
ز: نمی تونه!
ژ: "باور" کنه؟
س: کدوم گوری هستی؟؟
ش: به دادم برس!
ص: وجود داشتنِ آغوشِ یکی دیگه
ض: بال و پر زدن تو آغوش یکی دیگه
ط: وجود داشتنِ چشم های یکی دیگه
ظ: زل زدن به چشم های یکی دیگه
: بی شرف!؟
غ: کلا تبر خوردن به زندگی
ف:اینکه تبر به صورت کاملا اتفاقی! در دست همان شخص مورد نظر است
ق: سه نقطه
ک: اینکه ما نمی توانیم بفهمیم کدام دردآورتر است!
گ: اینکه کلا ما نمی فهمیم اینها درد اند!!