سرم را بر سینه ی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته
براستی
صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟
آه ای مسافرِ خاموش
ظهور کن !
این قبیله ی بی عشق باید بفهمد
کسی که سر بر دامان زمین می گذارد
دیوانه نیست
عاشقی ست در انتظار.
"نیکی فیروزکوهی"