زندگی پاگرد می خواهد
نفس که کم می آورم
کار و زندگی ات را بگذار برای فردا!
دلت را به دلم بریز
بغلم کن
نفس که کم می آورم
بیا برویم
کافه ای کشف کنیم
و حالا که معماهای جهان حل نمی شوند
شیر را در فنجان
خودم را در نگاهت
حل کنم
پا نمانده است
پیر شده اند آرزوهایم
زندگی به وقت های بی پایی
هم پا های بیشتری
پاگردهای بیشتری می خواهد
بغلم کن
.
.
.
مهدیه لطیفی