باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مُسلح باشی- با عشق، اندیشه، ایمان، شادی ...
چاره ای نیست عزیز من!
سهم ما از میلیاردها سال حیات و حرکت
ذره ی بسیار ناچیزی ست
این سهم را، چه کسی، به تو حق داد
که با خستگی و پیری روح
با بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلی
به تباهی بکشی؟
باور کُن!
زندگی را، پُر باید کرد
اما، نه با باطل و بیهوده
نه با دلقکی و مسخرگی
نه با هر چیز کِدِر
و کثیف
و نه با هر چیزی که انسانِ شریف
از آن، شرمش می آید.
زندگی را، پُرِ پُر باید کرد: لبریز، و دائماً سر ریز کنان:
پُر و خالی.
باور کُن!
از هر حُفره که در گوشه کنارِ زندگیمان
پدید آید
رنگِ دلمُردگی و پوچی می ریزد- زشت
بر جمیعِ حرکاتِ من و تو
بر راه رفتن
نگاه کردن
بحث، منطق
و حتی خندیدنمان