دو تا صندلی گذاشته اند آنجا ، نگاه کن ، نه آنجا نه ، یک کمی دور تر و یک کمی هم آن طرف تر ، دیدی ؟!
از آنجا به آن ور را هیچ خدایی نیافریده ، از آنجا به آن ور جهانی وجود ندارد ، این جوری نگاهم نکن ، آنجا آخر دنیاست !
دو تا صندلی گذاشته اند آخر دنیا ، این که حرف نمی زند و دود سیگارش را مثل پرنده های کمرنگ و مه گرفته به آسمان هدیه می کند تویی ،
این که حرف نمی زند و سرش روی شانه های سست توست و افق را وجب می کند منم !
ما نشسته ایم روی صندلی های آخر دنیا ، می بینی ؟ دنیا به آخر رسیده است ، از اینجا به بعد را اگر هیچ خدایی نیاید و خلق
نکند من و تو چه کنیم ؟!