خدا و دوستان که پنهان نیست از شما چه پنهان ؟ یک روز خوبم یک روز بد ، یک روز بغض عالم را از
برم یک روز الکی خوشم ، امروز مهربانم فردا روانی ، یک روز غم دنیا را می خورم یک روز به گور دنیا
می خندم ! پشت فرمان می نشینی ، تاریک و ضدنوری ، بی تفاوت و بیخود ! انگار
تمام عمرت را بغل دستت بوده ام ، که حتی برنمیگردی ببینی هنوز هستم یا در باز شده پرت شده ام توی اتوبان
! ته چشم هات هرچیزی می تواند باشد جز تمام چیزهایی که می شود حدسشان زد ! فروغی می خوانی ، بی تفاوت و بیخودی ، تاریک و
ضدنور و دور از دسترس ، دور دور ! آنقدر دور که خیال می کنم این چند سانتیمتر فاصله را باید قرن ها دوید
و آخرش هم زمین خورد و تخت گرفت خوابید ، تا به اولین خورشیدی که می زند بگویی کم آورده ام ، کم !