حیاط خانه ی مادر بزرگ ها یعنی یک مشت یاس سفید بچینی بریزی توی سینه بندت بنشینی روی تاب بروی برسی به ابرها نازشان را بکشی بگویی جان من ببارید ، اینجا هیچ کس به باران عادت نمی کند ! شب های تنهای اتاق کوچک تکراری ات یعنی یاس های پلاسیده را در بیاوری بریزی دور ، ولو شوی روی تخت ، بر بر نگاه کنی به سقف ، پرده را بزنی کنار ، ماه را غریبه ببینی ، با ابرها قهر کرده باشی ، پرده را بیاندازی ، هوس کنی یکی هوس بوی یاس کند !